ولی این توهمی بیش نبود چون بدون اینکه اجازه ای برای ورود به ربات چت و دوستیابی ونوس یار داده باشم در باز شد و شاهرخ تو چارچوب در نمایان شد. چهره ش از همیشه بشاش تر و شادتر بود، شوخی نبود که، قرار بود به آرزوش برسه، فقط ربات چت و دوستیابی فارسی بودم که داشتم بدبخت می شدم اونم با دست خودم. سرمو پایین انداختم، سنگینی نگاهش عذابم می داد، احساس کردم تمام خون بدنم به یکباره به صورتم هجوم آورده.خجالت می کشیدم آخه ربات چت و دوستیابی ونوس یار جلوی ربات چت و دوستیابی بی حجاب نبودم اما اون انگار نه انگار.همونطوری مثل شیری که به طعمه ش زل میزنه به من زل زده بود و منتظر یه غفلت من برای شکار بود.
ربات چت و دوستیابی کامپیوتر لباس مثل پری دریایی شدی
با قدم هایی منظم و بلند بهم نزدیک شد.و با صدایی مالیم گفت: تو ربات چت و دوستیابی کامپیوتر لباس مثل پری دریایی شدی. برام سخت بود بهش لبخند بزنم، اصال نمی تونستم نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش لبخند بزنم. بدون اینکه به چهره ش نگاه کنم، دستمو دراز کردم تا کتم رو از روی تخت بردارم اما ربات چت و دوستیابی سریعتر از ربات چت و دوستیابی فارسی کت رو برداشت.آروم سرمو بلند کردم، نگاهم به چشماش قفل شد. موهاشو کوتاه کرده بود و با ریش پرفسوری شده بود همون ربات چت و دوستیابی جذاب و خوش تیپ چند سال قبل.همون سالهایی که من چیزی از عشقش نمی دونستم و ربات چت و دوستیابی ونوس یار می کردم که فقط یه کلمه بهم بگه عاشق کیه.کاش هیچوقت التماس نمی کردم.کاش هیچ وقت بهم نمی گفت.کاش هیچ وقت عاشقم نبود.
وقتی نگامون به هم گره خورد، لبخندش گرمتر شد و گفت: چه جوری شدم؟ با صدایی که انگار ازته چاه در می اومد گفتم: چی؟ میگم این لباس و ربات چت و دوستیابی اینترنتی تیپ به من میاد؟به نظرت چه طوری شدم؟ دلم نمی خواست پی به حال درونیم ببره، کتم رو از دستش قاپیدم و گفتم: حاال کی میخواد تورو نگاه کنه؟ گل از گلش شکفت، انگار تشنه ی روی خوش من بود.با خنده گفت: نه پس میخوان تورو ببینن؟اصال چشم هرکسی که بخواد تورو ببینه رو از کاسه درمیارم. -از ربات چت و دوستیابی اینترنتی خشونت؟ نگاه عمیقی به من انداخت و با صدای گرمی گفت: واسه تو که نه، واسه بدخواهات... خیلی دلم میخواست یه جوری حال ربات چت و دوستیابی فارسی رو بگیرم بنابراین گفتم: پس اول باید خدمت خواهرت برسی...
ربات چت و دوستیابی فارسی رایگان بدون اجازه در رو باز کرد
تا خواست چیزی بگه، ربات چت و دوستیابی فارسی رایگان بدون اجازه در رو باز کرد و گفت: عاقد اومده، مامان میگه بیاین پای سفره ی عقد. و بالفاصله در رو بست اول شال بلندی روی سرم گذاشتم و بعد چادرمو برداشتم که ربات چت و دوستیابی ونوس یار از دستم گرفت و خودش روی سرم گذاشت. وقتی از اتاق بیرون اومدیم، همه ی مهمونا با دیدنمون کف زدن.
هیچ وقت ربات چت و دوستیابی اینترنتی روز رو پیش بینی نکرده بودم که یه روزی باید کنار ربات چت و دوستیابی سر سفره ی عقد بشینم. وقتی از تو آینه چشمم بهش افتاد دیدم که چقدر سر ذوق اومده و بی نهایت خوشحاله. دلم براش سوخت، من ناخواسته داشتم یه نفر دیگه رو هم تو بدبختی م شریک می کردم.ربات چت و دوستیابی کامپیوتر و افسون ورویا قند می سابیدن دستم بود ولی هیچی نمی خوندم فقط صدای ربات چت و دوستیابی برای ایفون خوندن تو گوشم طنین انداز شده بود.عاقد سه مرتبه گفت وکیلم اما من اصال اونجا میون آدما نبودم.حتی متوجه ی صدای مادرم و سقلمه ای که رویا به پهلوم زد نشدم. ناگهان گرمی دستی رو روی دستام احساس کردم.نمی دونم چرا یهو یاد جهنم افتادم، احساس کردم حرارت دستای شاهرخ مثل آتیش زیاده. من از بهشت رانده شده بودم و این بود