مدرسه و محله بود. با سرعت زیاد توپ را به سایت ازدواج در استان کهگیلویه و بویراحمد مختلف دریبل می کرد و نمی گذاشت تا بتوانم آن را از دستش بگیرم. با شتاب به سمت حلقه و توری که علی آقا، آهنگر، برایش ساخته بود و خودش آن را به یکی از همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد کوچه باغ وصل کرده بود، دوید و به راحتی در چشم به هم همسریابی كهگيلويه توپ را در حلقه انداخت.
سایت ازدواج در استان کهگیلویه و بویراحمد دویدم و چند بار موفق شدم توپ را از او بگیرم و گل بزنم. یک ساعت بازی کردیم. آن قدر عرق ریخته بودم که تکه موهای فر و مشکیام که از مقنعه بیرون بود به پیشانیام چسبیده بود و نفس و همسریابی كهگيلويه میزدم. لبه جوی آب که نشستم و کتونی و جورابهایم را از پا در آوردم و پاچه شلوار مدرسه ام را کمی سايت همسريابي ده دشت زدم و هر دو پایم را در آب خنکی که از آن جوی باریک به سمت باغ میرفت فروبردم و همزمان با حس خوشایندی که در خود احساس میکردم لبخند رضایت بر روی نشست.
چشم هایم را بستم و آه بلندی کشیدم. امید کنارم نشست و دست روی شانهام انداخت و پرسید: خسته چیه؟ نفسم دیگه سايت همسريابي دهدشت نمیاد، همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد یه بستنی دادی ما خوردیم از دماغمون درخسته شدی؟ آوردی... گونهام را با انگشت اشارهاش نوازش کرد و با خنده شیرینی که بر لبش نقش بست جواب داد: خیلی کمه، از این به بعد تا روز جمعه، هر روز میایم همین جا و با خودم تمرینبستنی که نوش جونت ولی خانم کاپیتان تیم شقایق، شما انرژیت برای بازی جمعه میکنی، سایت ازدواج در استان کهگیلویه و بویراحمد رهبری یه تیم رو سپردن دست شما!
چشمکی زدم و جواب داد آهان، ما هم که هالو، سایت همسریابی یاسوج نفهمیدیم به بهانه تمرین و بازی و این چیزها میخوای هر روز من رو بکشونی اینجا! نگاهش را به نگاهم دوخت. چقدر عاشق آن چشمان خمار و کهربایی رنگش بودم که با وجود مژگان بلندش نگاهی رویایی به آن چشمهای زیبا هدیه میکرد. نوشیدنی از می ناب نگاهش خودم را در آن خمخانه غرق کرده بودم. لبخند خاصی بر درشت و گوشت آلودش نشست. کف دستهایش را پشت کمرش روی زمین تکیه گاه کرد و آرام صورتش را به صورتم چسباند و گفت: خب معلومه که دلم میخواد به هر بهانه ای تو رو هر روز و هر دقیقه ببینم.
همسریابی كهگيلويه عاشقتم همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد عجیب بود!
به سایت همسریابی یاسوج عاشقتم سایت ازدواج در استان کهگیلویه و بویراحمد! صدایی آشنا در گوشم پیچید: به همسریابی كهگيلويه عاشقتم همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد عجیب بود! من این صدا را بعد از بیست سال همان طور بکر و دست نخورده گوشه ذهنم برای روزهای دلتنگیام بایگانی کرده بودم و آیا مگر امروز همان روز دلتنگی و بی کسیام بود که یادآوری آن صدای آشنا بر زخم کهنه ام این چنین مرهم شد؟ سیگاری را که بین انگشتانم نگه داشته بودم تا انتها سوخته بود و خاکسترش روی شلوارم ریخت. سیگار را در جاسیگاری خاموش کردم. خواستم از جا بلند شوم که صدای همسریابی استان كهكيلويه و بويراحمد موبایلم بلند شد. باید سایت همسریابی یاسوج را برای رفتن به مدرسه بیدار میکردم. آنها را به مدرسه سايت همسريابي دهدشت و خودم دوبار ه به آرایشگاه برگشتم. پتوها را جمع کردم و همراه قالیچه لوله شده به آشپزخانه بردم.