اتفاقاً همین گذشته باعث شد با اینکه از درس و مشق متنفر بودم. وقتی متوجه ی بیماری مامانم شدم، جون کندم و درس خوندم تا مهندس شدم. من و سایت همسریابی بزرگترین همسر همیشه تنها بودیم. چون توجه بابام بیشتر به پسراش و ثریاس. هر کاری میکنم تا بابام اینقدر پُز پسرش رو به مانده و موفقیت من رو در مقابل بچه های خودش که همهش دنبال خوشگذرونی هستن، ببینه؛ بازم براش فر قی نداره.
سایت همسریابی بزرگترین همسرجون طوریش بشه
سیاوش، اگه سایت همسریابی بزرگترین همسرجون طوریش بشه هیچوقت بابا رو نمیبخشمش! مامانت تا دختر قویای مثل تو داره، هیچطوری نمیشه! مگه بخوای آه و ناله راه بندازی که حالش رو بدتر کنی. مامانم تنها آرزوش خوشبختی منه. خیلی دلش میخواد ازدواجم رو ببینه. خب پس رییس قصد ازدواج داره؟ مبارکه!
سایت همسریابی بزرگترین همسر لبخند تلخی زد و به رو به رو خیره شد. احساس کردم با درد دل کردن، سب کتر شده؛ به خاطر همین ازش خداحافظی کردم و رفتم. سایت همسریابی بزرگترین همسر خوب روزها میگذشت. سایت همسریابی بزرگترین همسر جدید کارم توی شهر بود و وقتی برای سر زدن به خونه نداشتم. به اصرار آذر خواهرم، گاهی شبها میرفتم خونهشون پیش احسان.
سایت همسریابی بزرگترین همسر توران81 سرسخت مخالف خونه خریدن و جدا شدن من بود. اصلاً دوست نداشت سایت همسریابی بزرگترین همسرجون بمونم. هنوزم در مورد سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین اشتباه فکر میکردند. از لا به لای حرفهای آذر و زیور مشخص بود که میترسیدن یه وقت سَرخود با سایت همسریابی بزرگترین همسر ازدواج کنم و بقیه نفهمند.
یا بی خبر برم خارج از کشور! منم برای آروم نگه داشتن بقیه گفتم چند ماه بعد که مستاجر آذر رفت، آپارتمانش رو ازش اجاره میکنم تا نزدی کشون باشم. اینطوری با آرامش طی یکی دو سال آینده برای همیشه میرفتم دنبال سایت همسریابی بزرگترین همسرجون و آرزوهام. اوایل تابستون از سایت همسریابی بزرگترین همسر جدید شنیدم خانواده عمو خونه ی ما دعوتند.
خیلی اصرار داشت منم باشم. تا روزی که عمو و خانوادهش اومدن و بابا به خاطر ورودشون همه ی فامیل رو دعوت کرد. توی اون شلوغی و هم همه، احسان با شیطنت خاصی که همیشه توی کلامش موج میزد آهسته در گوشم گفت: سایت همسریابی بزرگترین همسر انلاین پیشاپیش تب ریک، سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین قسمت منم بشه! با تعجب گفتم: سایت همسریابی بزرگترین همسر انلاین چی شده؟
سایت همسریابی بزرگترین همسر خوب گفت
با اشاره سمت سایت همسریابی بزرگترین همسر خوب گفت: زنداییِ جدید رو میگم. منم میگم خفه شو! رو برای سیاوش بگیریم. تو که همه ی دخترهای فامیل رو رد کردی اما از این یکی نمیتونی قسر در ب ری؛ بعد هر چی خواس تی بگو. با اخم نگاهش کردم تا ساکت شد. سایت همسریابی بزرگترین همسر دختره دو کلام حرف زدنم بلد نبود. تا اومد سلام کنه فقط بِر و بِر آدم رو نگاه میکرد.
اصلاً فکر کردن به خواستگاری از سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین مسخره بود؛ چه برسه بتونم به عنوان همسر آیندهم قبولش کنم. فردا صبح زود از خواب بیدار شدم و رفتم شرکت یه سری کار داشتم انجام دادم. سایت همسریابی بزرگترین همسر توران81 تماس گرفت و گفت همه خونه ی عمه دعوتیم و دوست داره منم باشم. میدونستم این همه سماجت برای این بود تا من و سایت همسریابی بزرگترین همسر خوب بیشتر همدیگه رو ببینیم. از اون جایی که احسان زودتر از همه، در مورد سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین بهم هشدار داده بود