هیچی فقط من باید بدونم تو چه مرگته. اوهوم در جریان باش داداش.... یه نفس عمیق وپردرد کشیدم... این تمام ناراحتیم بود باچیزی جز این نفس نمیتونستم خارجش کنم... یکم بعد که نشسته بودیم سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان کیان رو کرد سمت سایت همسریابی طوبی خاتون...دخترم به نتیجه ای رسیدین... سایت همسریابی طوبی خاتون تورو جون احسان. ...بگو...بگو نه. ..
ضربان قلبم اوج گرفته بود احساس میکنم الانه که از سینه ام بیرون بزنه... آذین: خب..خب. .. با اجازه همه گی من نظرم اینه که..ما باید چند وقتی با هم حرف بزنیم اگه رفتارمون به هم خورد اونوقت. نامزد بشیم. نفسم تو سینه حبس شد یه چیزی تو دلم شکست و خورده های تیزعشقمو خراشوند... سرفه ای کردم که تو حرفای بقیه حاضران تقریبا گم بود چشمم به آذینی بود که نگاهشو ازم دزدید.
با چشمای به اشک نشسته ی همسریابی طوبی روبرو شدم..
سنگینی نگاهی رو حس کردم که صورتمو برگردوندم با چشمای به اشک نشسته ی همسریابی طوبی روبرو شدم... لبخند بی جونی به روش زدم و دستم که رو چونم بودبالا اوردم و انگشت اشارمو به طور نا محسوسی گرفتم روبروی بینیم. سایت همسریابی خاتون نباید چیزی میگفت به آریابه هیچ وجه. من داشتم تاوان اشتباه خودمو پس میدادم. باید مردونه میرفتم خواستگاری. ترس من از اینبود که همیشه خانواده من از خانواده سایت همسریابی طوبی خاتون پایین تر بودن. ..ما به پای خانواده اونا ازلحاظ پول وثروت نمیرسیدیم...
سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان کیان همیشه میگفت
سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان کیان همیشه میگفت هرخواستگاری که بدونم لیاقت داره میاد تو خونم ام واسه خاستگاری سایت همسریابی طوبی خاتون من یدونه است وباید بهترین زندگیو داشته باشه.هعییی.من تا اینجاشم خیلی زحمت کشیدم البته منتی نبوده و نیست.اما خب... سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان همسریابی طوبی رییس بابام بود و بعد از مرگ بابام منو رها نکردو در حد پسراش به من کمک کرد وزیر دست و بالمو گرفت....