نه مامان جون، اوضاع و احوال خونه خیلی بد بود، نفس هم به زور می کشیدم. درست میشه، نگران نباش.حاال برو تو اتاقت استراحت کن. رو به سایت همسریابی خارج از ایران کرد و گفت: فرهاد جان، اتاقشو نشونش بده. سایت همسریابی در خارج از ایران حتما. فرهاد رو به من کرد و با لبخند گفت: بفرمایید خواهش می کنم. از پله ها باال رفتیم و فرهاد در اتاق خودشو باز کرد و وارد اتاق شد. متعجب بهش نگاه کردم و گفتم: اینجا که اتاق خودته. آره خب، فکر کردم شاید اینجا راحت تر باشی. با همسریابی ایرانیان خارج از کشور نگاهم رو بهش دوختم و گفتم: پس خودت؟ لبخندی زد و گفت: چیزی که تو همسریابی خارج از ایران خونه زیاده اتاقه، فکر کردم چون با این اتاق آشنایی شاید توش راحت تر باشی، منم میرمیه اتاق دیگه. اذیت نمیشی؟
نه، اگه تو اینجا باشی خوشحالم میشم. چمدونم رو گوشه ی اتاق گذاشت و از اتاق خارج شد و در رو بست. چرخی تو اتاق زدم و همه جا رو از نظر گذروندم.سایت همسریابی خارج از ایران خیلی با سلیقه بود.اتاقش فوق العاده تمیز و زیبا چیده شده بود. کتابخونه ی بزرگی گوشه ی اتاق رو پر کرده بود، به سمت کتابخونه رفتم تا ببینم چه کتابایی می خونه. طبقه ی اول مخصوص شعر بود.از دیوان حافظ گرفته تا طبقه ی دومم مخصوص کتابای علمی و پزشکی بود. طبقه ی سوم رو هم جزوات و کتابای درسی پر کرده بود. وقت شام بود که همسریابی ایرانیان خارج از کشور با دو ضربه به در وارد اتاق شد و گفت: شام حاضره. باشه، فقط می خواستم بدونم اشکالی نداره از کتابات استفاده کنم؟ چپ چپ نگاهم کرد و گفت: این از اون حرفا بود ا. ممنون.
همسریابی خارج از ایران بریم شام بخوریم که دارم می میرم از گرسنگی، دیرتر بریم تضمین نمیدم زنده بمونی ها! آقای مارو باش، به خاطر شکم میخوای منو بکشی؟ اگه گرسنه باشم چاره ای ندارم، باید تو رو جای غذا بخورم دیگه...
گروه همسریابی ایرانیان خارج از کشور وقت تو گلوت گیر می کنم
خندیدم و گفتم: نکن اینکارو، گروه همسریابی ایرانیان خارج از کشور وقت تو گلوت گیر می کنم خفه میشی. فکر می کنی تو گلوم گیر نکردی؟ از جا بلندشدم و گفتم: پاشو تا راستی راستی خورده نشدم. سر میز شام فرزین هم بود که تازه دیده بودمش، با دیدنم با احترام از جاش بلند شد و سالم کرد. فرزین رو خیلی دوست داشتم به نظرم خیلی همسریابی خارج از ایران و متین بود. سایت همسریابی خارج از ایران باید به داشتن یه همچین خانواده ای افتخار می کرد، اما من چی بودم؟
با مشکالتی که من داشتم هر بار آرامش این خانواده رو بهم می ریختم کردم، مهم تر از همه قلب و ذهن سایت همسریابی در خارج از ایران بود که به خاطر من از کار و زندگی افتاده بود... ساعت یازده بود که برای خواب به اتاقم رفتم. نیم ساعتی تو رختخواب قلت زدم اما خوابم نبرد، از جا بلند شدم و گروه همسریابی ایرانیان خارج از کشور رو روشن کردم و به سمت کتابخونه رفتم. نمی دونم دنبال چی می گشتم اما ناخودآگاه دستم به سمت طبقه ی اول رفت.بین کتاب سایت همسریابی خارج از ایران مشکی بود.برش داشتم. فکر کنم چیزی رو که می خواستم پیدا کرده بودم.این همون دفتری بود که سمیرا ازش برام حرف زده بود. صفحه ی اولش رو باز کردم.
همسريابي خارج از ايران اولین روز سال جدیده
همسريابي خارج از ايران اولین روز سال جدیده، بابا سر سفره ی هفت سین کادوی همسریابی ایرانیان خارج از کشور با عیدی م دوتا یکی کرد، هر سالی که سی اسفند نداشتیم وضع همینجوری بود اما وقتی سال کبیسه باشه عالوه بر جشن بزرگ، همسریابی خارج از ایران هم جداست... با خودم گفتم: آخی بمیرم برات، پس هر چهار سال یکبار تولدته؟ امسال...امسال..همسریابی خارج از ایرانی امسال هم سال کبیسه ست.چقدر خوب... از سر کنجکاوی صفحات رو ورق زدم