
که با لبخند جواب اش را داد و مقصد را پرسید
داشبورد لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت گذاشته بود
شاخه گل نرگسی که روی داشبورد لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت گذاشته بود فضای داخل را معطر کرده بود. در راه آهنگ های قدیمی وسنتی همراه با صدای موتور لینکدونی همسریابی و ازدواج محسن که هر دقیقه یک صدای عجیب و غریب در می آورد؛ سکوت را می شکست. جلوی اموزشگاه، کرایه را حساب کردو پیاده شد.
-ببخشید خانم. با صدای مرد به طرف لینکدونی همسریابی و ازدواج محسن برگشت: -بله؟
-شما اینجا درس می دین؟ لینکدونی همسریابی و ازدواج لبخند زد و جلوتر رفت تا به کنار پنجره لینکدونی همسریابی و ازدواج محسن رسید.
کمی خم شد: -اره هم معلمم هم اداره اش می کنم. چطور؟ لحن مرد نرم تر شد:
-من یه لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت هلو دارم نه سالشه شه خیلی باهوشه و به زبان عالقه داره.
می خوام ببرمش کالس...ا ما... از کلمات بریده بریده مرد به قصد او پی برد. ما هر روز عصر هستیم.
یک روز با لینکدونی همسریابی و ازدواج پروانه تشریف بیارید. حرف می زنیم.نگران نباشید. چشمان مرد، برقی زد:
-خیلی ممنونم. حتما. کارتی را از کیف اش بیرون آورد و به طرف مرد گرفت: -این کارت اموزشگاهه. خواستید بیایید قبلش هماهنگ کنین.
موفق باشین. مرد کارت را گرفت. خداحافظی کرد و با زدن تک بوقی، از آن جا دور شد. امروز کمی دیر تر رسیده بود
بچه ها کم و بیش رسیده بودند و در محوطه سرو صدای زیادی بود. نگاهش را در بین بچه ها تاب داد.
با دیدن لینکدونی همسریابی و ازدواج الرسول آشنایی در کنار آب خوری، نگاهش را روی لینکدونی همسریابی و ازدواج الرسول ایستاند.
فاصله بینشان نسبتا زیاد بود و چهره اش را خوب نمی دید. اما از هیکلش فهمید که مهرناز است.
زانوهایش را جمع کرده بود.سرش پایین بود و روی سکو کنار آ خوری نشسته بود. قدمی جلو رفت ناگهان پایی که بی اراده به جلو رفته بود
را یک قدم عقب آورد و سر جای قبلی اش ایستاد. نمی خواست بی گدار به آب بزند. باز جلو می رفت و مثل آن دفعه ظایع می شد چه؟
این بار باید با هامون صحبت می کرد. این بچه یک دردش بود. این را مطمئن بود. قبل از این که دوباره پاهایش راه نافرمانی پیش گیرند
لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت چای درست کرده
با سرعت به طرف دفتر رفت. همه آمده بودند. لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت چای درست کرده بود و جلوی همگی یک لیوان چای قرار داشت.صندلی کنار مهرسا خالی بود. روی صندلی جای گرفت که با صدای لینکدونی همسریابی و ازدواج پروانه سرش را به طرف او که در طرف دیگر مهرسا نشسته بود؛گرداند. -لینکدونی همسریابی و ازدواج فهمیدی چی شده؟ لینکدونی همسریابی و ازدواج عادی جواب داد: -چی شده؟لینکدونی همسریابی و ازدواج پروانه با هیجان ادامه داد: -بیا خانوم رو باش می گه چی شده؟ بگو چی نشده. یه عروسی افتادیم رفت. لحن بامزه اش لبخندی به لب لینکدونی همسریابی و ازدواج نشاند. کنجکاو گفت: حاال عروسی کیه؟ لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت با شیطنت نگاهش را در جمع چرخاند و روی لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت خاتون ایستاد: لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت خاتون متعجب چشم درشت کرد و نا خواسته وای بلندی از دهانش خارج لینکدونی همسریابی و ازدواج دائم و مهرسا شد. لیوان چایی که برداشته بود تا بنوشد را روی میز گذاشت و نگاه حیرانش را بین مهرسا و لینکدونی همسریابی و ازدواج دائم چرخاند. -واقعا؟ آنقدر متعجب شده بود که تنها کلمه ای که می توانست بگوید همین بود. در مقابل لینکدونی همسریابی و ازدواج دائم با نیش باز گویی که یک سرگرمی پیدا کرده باشد؛ ابرویی باال انداخت-اره ابجی. ما هم داریم می ریم قاتی مرغ ها. حاال تو چرا رنگت پریده؟ ناراحت منی؟ لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت خاتون که از شوک در آمده بود؛ چشم غره ای رفت. -ناراح ت تو؟ بشین سرجات. من نگران این طفل معصومم که می خوان به توی اژدها بدنش. مهرسا با این حرف لینکدونی همسریابی و ازدواج موقت خاتون خندید. اشاره اش به قد و هیکل لینکدونی همسریابی و ازدواج دائم بود که به لطف باشگاه و ورزش، روز به روز درشت تر می شد.