
این بود حق من ؟ حق دختری یتیم و بی کس ؟ چی.... داری. ..میگی ؟ متنفر؟ ماجرا از اینجا شروع شد، آرتام یک دوست داشت که حاضر بود جونشو واسش بده از برادر به هم نزدیک تر بودن اسمش پرهام بود، پرهام امینی، پسر خیلی خیلی خوبی بود، با متن زیبا عاشقانه کوتاه جدید از دبیرستان دوست بودن، پرهام هم دانشکده نظامی می رفت درست مثل جملات عاشقانه زیبا کوتاه جدید یک روز، پرهام اومد پیشش و بهش گفت عاشق یکی از دخترای رشته حقوق و وکالت شده اسمش بهار بود دختره خوشگل و جذاب دانشگاه که به راحتی دل هر پسری رو میبرد، خواستار زیادی هم داشت، پرهام میخواست ازش درخواست دوستی کنه شنیده بود که به هیچ پسری پا نمیده.
جملات عاشقانه زیبا و کوتاه جدید کنه ولی پرهام چشاش کور شده بود
متن زیبای عاشقانه کوتاه و جدید ازش خواست عجولانه تصمیم نگیره اول خوب، جملات عاشقانه زیبا و کوتاه جدید کنه ولی پرهام چشاش کور شده بود چیزی جز بهار نمیدید.بالاخره دل وبه دریا زد و یک روز ازش خواست که بیاد تو کافی شاپ نزدیک دانشگاه بهار قبول کرد، متن های زیبا و کوتاه عاشقانه جدید خیلی خوشحال بود، اون قدر که نمیتونست خوشحالی شو از متن زیبا عاشقانه کوتاه جدید پنهون کنه ولی متن زیبای عاشقانه کوتاه و جدید اصل خوشحال نبود، نگران دوستش بود که براش با داداشش فرق نداشت.
گاه و بیگاه متوجه نگاه های بهار بهش شده بود و دلش اصل راضی نبود پرهام تو کافی شاپ روبروی دختری بود که آرزوش بود خانوم خونش شه، دختری که آروم آروم تو قلبش نشسته بود و به این راحتی ها از دلش نمیرفت. از بهار خواست تا مدتی باهم دوست باشن، بهار هم بدون هیچ مکثی قبول کرده بود، وقتی از پیش بهار چجوری میشه دختری که به هیچ پسری پا نمیده حالا انقدر سریع قبول کرده باشه که با نابغه ای مثل جملات زیبای کوتاه عاشقانه جدید رفت و آمد داشته باشن! ؟
دو ماه باهم دوست بودن، متن قشنگ عاشقانه کوتاه جدید از بهار اصل خوشش نمیومد چون وقتی با پرهام و بهار بیرون میرفت، بهار به هر نحوی سعی میکرد، جلوی متن زیبا عاشقانه کوتاه جدید جلب توجه کنه.
متن های زیبا و کوتاه عاشقانه جدید آرایش های معمولی میکرد
واسه متن های زیبا و کوتاه عاشقانه جدید آرایش های معمولی میکرد ولی وقتی جملات عاشقانه زیبا کوتاه جدید بود هفتاد قلم به خودش چیزی میزد. بالاخره روزش رسید، پرهام از مامانش خواست برن خواستگاریش، مامانش اول مخالف بود.
ولی وقتی پرهام تهدید کرد به خاطر اینکه تنها پسرش و از دست نده پذیرفت. چون عقید هاشون اصل بهم نمی خورد و اعتقاداتت این دو خانواده کامل باهم متفاوت بود! خیلی سریع بساط عقدشون آماده شد، بهار شب قبل از عقد به جملات عاشقانه زیبا و کوتاه جدید زنگ میزنه و ازش میخواد که به خونش بیاد و حرفایی بهش می زنه که باعث خشم متن قشنگ عاشقانه کوتاه جدید میشه جملات عاشقانه زیبا کوتاه جدید فحشش داد چیزایی که لایقش بود و بهش گفت و با سرعت از بیمارستان بیرون زد. تمام مسیرو با عصبانیت رانندگی میکرد، بهار چیزایی بهش گفته بود که حالش و بد میکرد. بهش. ...چی گفت؟
آرتین همینطور که یک دستش رو در بود دست دیگش به فرمون بود، از قیافه ی پکرش میشد فهمید حالش زیاد خوب نیست اون زن بی شرم بهش گفته بود عاشقشه، گفته بود که میپرستتش، بهش گفت که اگه جواب دوستی پرهام رو قبول کرده واسه اینه که بهش نزدیک بشه. اون گفت که متن زیبا عاشقانه کوتاه جدید رو دوست داره و نمیخواد با پرهام زندگی کنه، تهدیدش کرد و گفت که پرهام رو داغون میکنه متن زیبای عاشقانه کوتاه و جدید فرداش خیلی با پرهام حرف زد حتی از جملات زیبای کوتاه عاشقانه جدید تو دهنی هم خورد بهش تهمت زد که تو چشت رو زنه منه، متن قشنگ عاشقانه کوتاه جدید هرچی سعی میکرد بهش بفهمونه این دختر یک شیطانه به درد تو نمیخوره،