
عاشق توأم یه عاشق با دلی شکسته! فشاری به دست بیرمقش دادم و صدام از عقد موقت هلو بیرون پرید. نبودنت نابودم کرد... اومدنت عاشقترم! طرح لبخند و روی لبهاش حس کردم. لبهای ترک خوردش رو به آهستگی تکون داد و صدای بم و دوستداشتنیاش توی حلزونی گوشهام پیچید. ازدواج موقت هلو شش سال نابود شدم... به وَ الله توی این مدت کافی بود دست یه غریبه بهت بخوره تا همهی دندونهاشو توی دهنش خُورد کنم!
ازدواج موقت هلو اصفهان که بین ابروهاش گره انداخت
غیرت مردونهاش رو با جون و دل ستایش میکنم! از ازدواج موقت هلو اصفهان که بین ابروهاش گره انداخت و تحکمی که صداش رو همراهی کرد لبخندم جون تازهای گرفت. که شروع کرد به حرف زدن. مردمکهام به طرف چهرهی خستهاش دویدند و وجودم همه گوش شد. ازدواج موقت هلو قم چه میدونه با گفتن حرفهاش کارخونهی قند سازی توی دلم ازدواج موقت هلو در تبریز میکنه؛ چه میدونه؟!
رستا من، شش سال متوالی فقط تو رو آرزو کردم... ازدواج موقت هلو تهران فکر میکردم تو باید ماله من بشی. گر چه توی اون مدت هم شده بودی. با دست دیگهاش ضربهای به سینهاش زد و ادامه داد.
ازدواج موقت هلو کرمان رستا
ازدواج موقت هلو کرمان رستا، توی اینجا ماله من بودی؛ ازدواج موقت هلو هستی! عقد موقت هلو کردمت چون نفسهام دلیل میخواستند.. . دلیلم تو شدی، تویی که حالا دار و عقد موقت هلو! لبخند؟!
واقعا کافیِ برای این همه ابراز و علقه؟! نباید جون داد، نباید مُرد؟! بیهوا بوسهای روی دستم کاشت و کار من رو تموم کرد، آره زمانی که زمزمهوار اشعاری عاشقانه رو خوند کار دل و جونم رو تموم کرد! آرزو کردم تو را شاید که سَ همم باشد این عشق! ازدواج موقت هلو در تبریز تو را میخواهمت حتی اگر کم باشد ازدواج موقت هلو تهران عشق! انتخابت کردهام دار و ندارم باشد این عشق! تو فقط دل را نبردی، بردهای از من تمامم!
بی تو کل زندگی هر لحظهاش باشد حرامم! این منم دیوانهی عاشق، نمیدانم کدامم؟! انقدر غرق حس و حالم شده بودم که هیچی نشنیدم! چادرم رو روی سرم مرتب کردم و همراه ازدواج موقت هلو به سمت اتاق حسان گام برداشتیم. من دل آشوب بودم و توی کل مسیر خدا رو صدا میزدم که هیچ اتفاق بدی ازدواج موقت هلو قم رو تهدید نکنه! عقد موقت هلو تقهای به « ازدواج موقت هلو تهران » در رو باز کرد و خودش رو عقب کشید تا اول من وارد در زد و بعد از شنیدن بشم. حسان با لحن گرما بخشی تعارف کرد که بشینیم و پس از پذیرفتن دعوتش و نشستنمون روی صندلیهای موجود در اتاق؛ عید رو برای دومین بار به من و اولین بار به ازدواج موقت هلو اصفهان تبریک گفت! با چشمایی که مالامال از استرس و دللرزه بود به چشمهای نافذ سبز رنگش خیره شدم... سرد و معمولی، شبیه ازدواج موقت هلو در ارومیه یه غریبه! لبخندی آروم و محبتآمیزی روی لبهاش هک شد