یه عالمه فکر دربو داغون... اگه عاشق بود چرا به من نگفت. نمیدونم..... اونقدر فکرو خیال تو سرم بود.... اونقد از مرکز همسریابی تهران دلگیر بودم...از رفتارش از کاراش...با خودم بد جوری درگیر بودم که چطوری برخورد کنم...مرکز همسریابی تبریز عوضیی. دوتا حس با هم در تضاد بود...وسر جنگ داشتن با هم... اینکه مرکز همسریابی اصفهان عاشق خواهر من و به اصطلاح. ..قرار بود عین داداش باشه و هیچ وقت انتظار اینو از مرکز همسریابی نداشتم...وبعدشم مرکز همسریابی تهران پسر خاله ام و از داداش واسم عزیزتر بود..
نگاهی بین منو مرکز همسریابی اصفهان که میدونه چقدر ازش دلگیرم ردو بدل شد
صدای در ورودی سکوت بین مارو شکست نگاهی بین منو مرکز همسریابی اصفهان که میدونه چقدر ازش دلگیرم ردو بدل شد...رفتم سمت در... مرکز همسریابی تورو نه نکن گناه داره ای بابا کاری ندارم میخوام ببینم خودشه اگه فقط اینه من میرم انا رفت بیرون بدون معطلی صدای احوال پرسیش با مرکز همسریابی تبریز اومد. وبعدش صدای در اتاق مرکز همسریابی کلی تو اتاق راه رفتم و بعدش که پاهام خسته شد دراز کشیدم رو تخت... مرکز همسریابی تهران باید ثابت میشد واسم عشقش واسم ثابت میشد که چقدر خواهرمو میخواد که چرا نیومده خاستگاری با این فکرای دیوونه کننده خوابم برد مرکز همسریابی شیراز.
مرکز همسریابی تبریز بیدار شده
مرکز همسریابی پسرم... سرمو از رو بالشت برداشتم جانم خاله.... مرکز همسریابی تبریز بیدار شده. داره میره بیرون. بعد لباسامو دیشب عوض نکرده بودم فقط دکمه های پیرهنمو بستم رفتم بیرون از خونه البته... با تاکسی... تعقیبش کردم اگه ماشینو میدید سه میشد.... اول رفت یه آژانس مسافرتی... بعد رفت... چند جا دیگه و من متوجه نشدم..دلیلش چی بود دیگه داشتم ناامید میشدم که رفت جلو دانشگاه آذین...
بعد که آذین اومد بیرون و سوار ماشین مرکز همسریابی مشهد شد دنبالشون رفت ساعت از هشتم گذشته بود رفتن رستوران و مرکز همسریابی چرا این کارا رو میکرد چرا میخواست خودشو زجر بده چرا دیر به خودش اومد اهه... مرکز همسریابی قم و آذین رفتن تو پارک روبروی رستوران کرایه قرار دادی رو به راننده دادم و منم رفتم پایین چون احسانم رفت... پشت سر مرکز همسریابی تبریز طوری که دیده نشم بودم اونا نشسته بودن رو نیمکت و با هم حرف میزدن یکمم که فاصله مو با مرکز همسریابی کم کردم اما بازم طوری که دیده نشم.