کانال ازدواج موقت تهران ساعتی برای برادرش هم تنگ بود.
چند تقه به درب اتاقش خورد و ازدواج موقت تهران ساعتی تلگرام وارد شد.
ازدواج موقت تهران ساعتی داشت فرم های جدید
ازدواج موقت تهران ساعتی داشت فرم های جدید را مرور میکرد. ازدواج موقت تهران ساعتی تلگرام گزارش آبی رنگ را گذاشت روی میز. آقای ازدواج موقت تهران ساعتی اینستاگرام امری با بنده ندارید؟پس من میرم، ! ازدواج موقت تهران ساعتی تنها به تکان سر بسنده کرد و صدای ابری را شنید که داشت میگفت: خانوم ازدواج موقت تهران ساعتی تلگرام! از بالای عینک مطالعه اش داخل سالن را دید زد. ازدواج موقت تهران ساعتی واتساپ فقط سرش را تکان داد و رفت بیرون. ابری فرم سفیدش را در آورد و رفت داخل آشپزخانه و آویزانشان کرد به جالباسی و بعد هم کیفش را برداشت و آمد بیرون. ازدواج موقت تهران ساعتی سریع سرش را انداخت پایین و قراردادهای روی میزش را برداشت برای بررسی. تقه ای به در باز خورد و ابری وارد شد. -همه کارایی که گفته بودید رو انجام دادم اگه کار دیگه ای نیست من امروز زودتر برم؟
ازدواج موقت تهران ساعتی چشمش روی نام علی صدوقی بود و جوابی نداد.
-آقای ازدواج موقت تهران ساعتی اینستاگرام!
-آقای ازدواج موقت تهران ساعتی اینستاگرام! ازدواج موقت تهران ساعتی واتساپ مدارک علی صدوقی را ورق زد.
-بله؟ -گفتم من... -شنیدم کر نیستم!
ابری این پاو آن پا کرد و دست آخر مستأصل گفت: -اجازه دارم برم؟ صفحه ی اول شناسنامه را برداشت. -کارا تموم شد؟ -بله! تمام راهپله ها رو تی کشیدم و حیاط هم آبوجارو کردم. صفحه ی دوم شناسنامه را برداشت، تاریخ ازدواج، همسر اول، همسر دوم، همسر سوم! چه خوش اشتها بود! -سالن چی؟ کَفِش رو تمیز کردی؟ گردگیری؟ لکه گیری؟ -دیروز این کارا رو کردم! چشمش رفت روی فرزندان، آرمیتا، آرتمیس، آرش، آیسان، آیدا، ! ریتم خوبی هم به بچه هایش داده بود! بعدی را هم میگذاشت آسمان! بد نبود، بود؟ -هر روز باید تکرار کنی همه ی این کارا رو! ابری زیر لب چشمی گفت و رفت داخل آشپزخانه و دوباره فرم سفید پوشیده بیرون آمد. ازدواج موقت تهران ساعتی واتساپ یادش آمد