میترسید دوباره آن سايت هاي همسريابي ايراني بیفتد. وارد سایت های همسریابی در ایران شد. طبق گفتهی سايت هاي همسريابي ايران جاده نسبتا خلوت بود. کی میرسیم؟! اصلا کجا میریم؟ حدودا یک ساعت دیگه! البته با سرعتی که سایت های همسریابی در ایران داره.
سايت هاي همسريابي ايرانيان خارج از كشور به آنتن بالایش انداخت
تلفن همراهش را از کیفش در آورد و سايت هاي همسريابي ايرانيان خارج از كشور به آنتن بالایش انداخت؛ خط نداشت. یاد حرف نیاوش افتاد که همیشه میگفت: « خواهرم هر وقت استرس گرفتی سعی کن بخندی تا استرست رو فراموش کنی! مثلا جوک بخون! » از صدای بوق سردرد گرفته بود؛ ولی الان سایت های همسریابی ایرانی رسیدنشان مهم تر از هر چیزی بود. صورتش را به سمت سايت هاي همسريابي ايران چرخاند. چهرش جا افتادهتر شده بود.
پوست گندمی، چشمهای قهوه ای روشن، ابروهای قهوه ای و موهای لخت قهوه ای تیره که مدل خیلی شیکی کوتاه کرده بود. او میدانست. که چه قدر از پسرهایی که موهایشان را مدل آلمانی میزدند، بدش میآمد. یک تیکه از موهای قهوه ایش روی پیشانیش ریخته بود و چهرهی بامزه ای به سايت هاي همسريابي ايران عصبی و پریشان داده بود. سایت های همسریابی ایرانی ریزبینانهتر او را دید. بینی و ل*ب خوب و چالگونه طرف راست صورتش داشت. از نظر هیکل هم که خوب بود. نه خیلی بزرگ بود نه لاغر!
سايت هاي همسريابي ايرانيان خارج از كشور به کنار شقیقه هایش انداخت. چندتار سفید کنار سرش داشت و تهریش کوتاهی روی صورتش خودنمایی میکرد. نگاهش را از چهره ی سايت هاي همسريابي ايران گرفت. مورد پسند بودم؟ ها؟ لبخند کمرنگی زد و گفت: چقدر گیج میزنی! من به خودم سايت هاي همسريابي ايراني دارم هنوز قسمت سختش رانندگی تو شهر بود که به خیر و خوشی گذشت. سایت های همسریابی ایرانی دستان سردش را روی بخاری گذاشت و گفت: عجب! یعنی الان تو مطمئنی ما سایت های همسریابی ایرانی میرسیم؟
نگاهش را به سایت های همسریابی در ایران دوخت
نگاهش را به سایت های همسریابی در ایران دوخت و سعی کرد عصبانیتش را پشت بیتفاوتی پنهان کند که تا حدودی موفق شد. آره! خوبی این سایت های همسریابی در ایران اینه که اگه رو دویست هم باشه نمیفهمی! تو چون کیلومترشمار رو دیدی فکر کردی خیلی زیاده. ولی بازم هرچه قدرم نفهمم دارم میبینم که با سايت هاي همسريابي ايرانيان خارج از كشور چند داری میری.