
-شعر عاشقانه خاص کوتاه میشه ازش دست بکشی؟
شعر عاشقانه خاص برای همسر، نانسی، حتی اون دختره عیاز، همه میخوانت
تو دست رو هر کسی بذاری، جوابت بله ست. شانس داری مرد. تو مهره ی مار داری. شعر عاشقانه خاص برای همسر، نانسی، حتی اون دختره عیاز، همه میخوانت؛ حتی مهران، حتی جنس خودت رو درگیر میکنی. دست از این یکی بردار. دست از شعر عاشقانه خاص برای همسر بردار. بذار مال من باشه. قول میدم جبران کنم. قول میدم به هر روشی که تو بگی جبران کنم و بشه معامله پایاپای، منصفانه، معقول. چه کسی از عقل و معقول حرف میزد و آن هم در چه شرایط مضحکی.یک ممنوعه خور دائم الخمر پاچه خوار.جلوی شعر عاشقانه خاص کوتاه که عقل و درایتش را به خاطر پیش کش های او به قول شعر عاشقانه خاص برای همسر صابکارش از دست داده بود.
- از عقل و معامله ی معقول حرف میزد.
- تن سُر کراوات را با پشت انگشت شستش نوازش داد:
- -من دست نذاشتم روش که حالا بردارم.
- پاشو برو یه چیزی بخور سرخوشیت بپره.
- من وقت این اراجیف رو ندارم.
شعر عاشقانه خاص بلند دست بردار نبود
بعد هم بلند شد و وسط راه، مچ شعر عاشقانه خاص ترکی گرفته شد. شعر عاشقانه خاص بلند دست بردار نبود با آن چشم هایی که کاسه ی خون بودند و کاملا داد میزد که تا پیشانی، پرِ ممنوعه است.
-داری میگی هیچ نظری رو دختره نداری؟دختره؟
به شعر عاشقانه خاص برای همسر بفهمون.
خواست برود سمت کمد که مچ شعر عاشقانه خاص ترکی در حصار دستان لرزان میالد شعر عاشقانه خاص بلند، سفتتر و ملتمسانه تر کیپ شد. -پس به شعر عاشقانه خاص برای همسر بفهمون. این رو بهش بگو. بهش بگو هیچ حسی بهش نداری. بذار اون هم از این رؤیا در بیاد که چشت گرفتتش. شعر عاشقانه خاص کوتاه به پرنده ی روی میله نگاه کرد که نبود. پریده بود: -اون همچین فکری نمیکنه. اون خودش میدونه سلیقه ی من در حد اون و خصوصیاتش نیست.اون برخالف تو، حدش رو خوب میدونه! شعر عاشقانه خاص کوتاه یک قدم برداشت و داد مقتدری در اتاق هتل لی موریس پیچید: -نمیدونه المذهب، نمیدونه. نمیدونه که مرتب به من پشت پا میزنه. نمیدونه که محلم نمیذاره. اگه میدونست، در جواب محبتام یکم طعم محبت میگرفت. نمیدونه شعر عاشقانه خاص. بهش بگو. بگو که دوستش نداری. بگو که عددی حسابش نمیکنی. این رو بهش بگو شعر عاشقانه خاص مچ شعر عاشقانه خاص کوتاه برای عشقم را کشید و آنقدری محکم بود که دست منقبض شعر عاشقانه خاص و کوتاه شل شود و دوباره شعر عاشقانه خاص بودن زانوانش شود. بعد لبه ی تخت را بگیرد و شعر عاشقانه خاص رفت سمت کمد و در را باز کرد.
نباید شعر عاشقانه خاص و کوتاه و اکراد ناراضی میشدند. خوب میدانست. دُمش گیرِ درشان بود! درب کمد را باز کرد و کراوات را لای سایر کراوات ها با وسواس و منظم جاسازی کرد. -قبلابهش گفتم؛ ولی باشه، اگه راضیت میکنه بازم بهش میگم! -جلوی جمع همین امروز، بلند طوری که همه بشنون، که آبروش بره، که ازت بدش بیاد، که ازت نفرت پیدا کنه؛ این تنها راهیه که میتونم امیدوار باشم به گزینه ی بعدی فکر کنه؛ یعنی به من. شعر عاشقانه خاص کوتاه برای عشقم روی لبه ی کتش که در حال درآوردنش بود، خشک شد. شعر عاشقانه خاص و کوتاه هنوز داشت شر میگفت: -بهش بفهمون برات قد حیوونم ارزش نداره.بهش بفهمون اونقدر نداری که سر تا پاش رو طلا بارون کنی؛ اما من دارم، من میتونم. من... رگ های گردنش را حس کرد که میتپد و خونش را که میجوشد و خاطراتش را که قل میزند. یادش آمد حرف های آن مارموز عوضی را شب قبل از دادگاه. یادش آمد که چطور مهرانه و بهاره خودشان را شعر عاشقانه خاص بودن پاچه ی مردی کرده بودند که برادرِ عاشق مادرشان بود. یادش آمد که چطور مهرانه زار میزد. که شعر عاشقانه خاص برای ابد یادش ماند این برادرِ بدذاتِ عاشقِ مادرش را... سرش برگشت به سمت شعر عاشقانه خاص بلند و دلش را فدای مصلحت کرد.