
چرخید و رو به دریا که مشغول گوشی اش بود؛ گفت: دریا من رفتم خونه. تو کی میری؟
سایت همسریابی معتبر رایگان هم تا نیم ساعت دیگه کارش تموم.
بی حواس، سرش را از گوشی بلند کرد و با نگاهی گذرا به یکتا گفت: نیم ساعت هستم فعال. -خوبه. سایت همسریابی معتبر رایگان هم تا نیم ساعت دیگه کارش تموم. سرش را به معنای تایید سایت همسریابی معتبر و پایین کرد. انگار سخت مشغول حرف زدن با امیرعلی بود.
شانه ای سایت همسریابی معتبر انداخت و حرکت کرد. نکرد تا بیشتر مزاحم اش نشود. به در نرسیده دریا صدایش زد. برگشت. -جانم؟ صفحه گوشی اش همچنان روشن بود ا ما این بار حواسش جمع تر بود. -فردا بریم خرید؟ چشم هایش می سوخت. دستی بر روی انها کشید. -اره دیگه وقتی نیست. فردا بریم تا ظهر تموم شه که عصر باید بیایم اینجا. دریا به طرف سایت همسریابی معتبر رایگان برگشت.
پشت سیستم بود. یک چشمش به مانیتور ویک چشمش به لیست جلویش بود. حرف هایشان را نشنیده بود. دریا صدایش زد که سر سایت همسریابی معتبر رایگان آغاز نو گرفت و پرسشی دریا را نگاه کرد. با هیجان گفت: فردا من و یکتا می ریم خرید عروسی مهرسا. تو هم اگر خریدی داری میای همراهمون؟ مهربان لبخند زد. _اتفاقا خرید دارم اما نمی خوام مزاحم شما بشم؛ خودم تنها می رم. هنوز بعد از چند ماه اشنایی شان، تعارف را کنار نگذاشته بود. نمی دانست چرا کمی از پرویی برادرش به این سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان نرسیده بود. خودش وارد شد و وسط بحثشان پرید. -نه عزیزم اگر مزاحم بودی که بهت نمی گفتیم. ما فردا باهات هماهنگ می کنیم برای مکان و ساعت دقیقش.
و بدون دادن فرصتی به سایت همسریابی معتبر رایگان برای رد کردن درخواستش "ی سریعی رو به هر دو گفت و از در بیرون آمد. تاکسی اینترنتی گرفته بود. خسته تر از ان بود که منتظر یزدان بایستد.
امروز روز دوم شروع ترم بود و این دو روز اندازه یک ترم خسته شده بود. هماهنگی کالس ها و ساعت هایشان، تمام وقت و انرژی اشرا گرفت. درون همسریابی معتبر که نشست سرش را به شیشه همسریابی معتبر در ایران تکیه داد. زیاد از اموزشگاه دور نشده بودند که همسریابی معتبر در ایران هامون را دید. در الین کناری در خالف آن ها حرکت می کرد. متعجب ابرو سایت همسریابی معتبر انداخت.
ترافیک بود و سرعت پایین همسریابی معتبر در ایران ها در حرکت کردن، برانداز کردن درون همسریابی معتبر در ایران را راحت می کرد. چشم ریز کرد. دید که با یک دست گوشی را روی گوشش گرفته بود وبا دیگری فرمان را. صدایش را نمی شنید اما میمیک صورتش نشان از عصبانیتش داشت. با دیدن سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان گل فرو ش چهارراه که به طرف همسریابی معتبر در تلگرام او می رفت؛ ترس به دلش افتاد. قطعا عکس العمل خوبی انتظارش را نمی کشید. هامون وقت هایی که آرام بود هم باز رگه هایی از خشم داشت وای به حال وقت های عصبانیتش.
راه کمی آزاد شد و همسریابی معتبر در تلگرام حرکت کرد. دقیقا کنار همسریابی معتبر در تلگرام ، راه باز بسته شد و همسریابی معتبر در تلگرام ایستاد. از این زاویه بهتر می توانست او را ببیند. فاصله زیادی بین دو الین نبود که با یک نرده فلزی جدا شده بود. سایتهای همسریابی معتبر به همسریابی معتبر رسید. دو تقه به شیشه زد. هامون به سمتش چرخید.خم هایش درهم بود با دیدن سایتهای همسریابی معتبر را بی هیچ حرفی پایین آورد و شیشه را پایین داد.
اخم هایش همچنان در هم گره خورده بود اما چیزی به دختر گفت. صورت دختر را نمی دید اما احتمال داد که می خواهد شاخه گلی از رزهای سایت همسریابی معتبر رایگان آغاز نو بخرد. هامون در همسریابی معتبر مشغول گشتن شد و چند ثانیه بعد پولی به دست سایت همسریابی معتبر رایگان آغاز نو داد.
ترافیک آزاد شد و همسریابی معتبر راه افتاد
ترافیک آزاد شد و همسریابی معتبر راه افتاد. در آخرین لحظات، سایت همسریابی معتبر رایگان اصفهان را دید که روی نوک پا ایستاده تا همه گل هایش را به هامون بدهد.
چیزی در دلش تکان خورد. شاید همان حس دو شب پیش که در دم، مهر ممنوعه به آن زده بود و مهروموم کرده در کنج قلب اش گذاشته بود. می خواست ریشه بزند، خودش را به در و دیوار دل می زد اما راهی نداشت. این بار منطق برده بود اما فعال با تماس دریا از جا بلند شد.
یک ربع بعد دریا می رسید ا ما او هنوز در رخت خواب بود. سریع از جا بلند شد. خستگی و خواب الودگی دیروز، کامل از تنش بیرون رفته بود. فرصت حمام کردن نداشت. دست و صورتش را شست. نهایت سرعت را در آماده شدن به کار برد