رادار دوست یابی یک نفر داخل دفترتون منتظر شما هستن! دست راستش را داخل جیبش فرو برد و با اخم گفت:؟ بله! خودشون گفتن حدود چندسال پیش یک قرارداد با شما بستن! برنامه رادار دوست یابی پدرشون بودین و بعد هم برنامه رادار دوست یابی خودشون! با شنیدن حرفه ای اپلیکیشن رادار دوست یابی، اخم هایش جمع شد.
خیلی دوست داشت بداند با چه رویی هنوز هم به او زنگ میزند و به محل کارش میرود. یک قدم به سمت منشی برداشت و با جدیت و صدای نسبتا بلندی گفت: اپلیکیشن رادار دوست یابی! دارم برای بار چهارم به شما گوشزد میکنم تا وقتی با من هماهنگ نکردین کسی رو داخل اتاق من راه ندین! این بار چهارمتون هست که دارین این اشتباه رو تکرار میکنین!
صدای بلند و عصبی رادار دوست یابی
دفعه ی دیگه تکرار بشه راهی به جز فسق قراردادی که بسته شده نداریم! از صدای بلند و عصبی رادار دوست یابی، رنگ از صورتش پرید. عصبانی بود. رادار دوست یابی تلگرام حتی حاضر نبود صدای او را بشنود چه برسد به هم کلام شدن با دوست قدیمی! صدای قدمهای رادار دوست یابی تلگرام آمد. چته آقای اپلیکیشن رادار دوست یابی؟! ساختمون رو گذاشتی روی سرت، خودم خواستم بیام منشی رو دعوا نکن! تمام وقایع آن اتفاقات از جلوی چشماش رد شد. به سمتش برگشت. تعجب را در چشمهای رادار دوست یابی دید. اولین دیدار آنها بعد پنج سال بود؛ ولی حالش از این رو به آن رو شده بود. برق عجیبی در چشمهای مشکیاش بود و سر و وضعش خیلی مرتب شده بود.
برنامه رادار دوست یابی به چهارچوب در تکیه داد
بدون دعوت تا حمام عمومی نمیرن! بعد سرت رو پایین انداختی اومدی اینجا؟! برنامه رادار دوست یابی به چهارچوب در تکیه داد. سر تا پای رادار دوست یابی تلگرام را که انگار پیرتر شده بود را از نظر گذراند و گفت: نچ نچ! تو که اینجوری نبودی رادار دوست یابی تلگرام! منتظر حرفی از جانب رادار دوست یابی نشد. به اصرار پدرش اینجا بود. بازهم تظاهر کرد؛ اما او می دانست بعد از آن بلایی که سر همسرش آورد.
چندسال در تیمارستان بستری بود و تحت نظر روانکار! خندید و ادامه داد. نکنه هنوز هم تو فکر اون اتفاقی؟! نگاهی به اپلیکیشن رادار دوست یابی که سرش بین او و برنامه رادار دوست یابی در حرکت بود انداخت. شما مرخصید! میتونین برین! با ترس نگاهش کرد.