
کاش با منم همین قدر مهربون بودن ولی حیف... جابر همون طور که اخم هاش توهم بود به من نگاه کرد و به سمت پله ها حرکت کرد کانال تلگرام همسریابی اغازی نو جان باسر اشاره کرد که برگردم اتاقمون سر به زیر به طرف اتاقمون رفتم که جابر بلند صدام زد هانا توام بیا کار دارم باهات متعجب به مامان و فتانه جون که دوقلوهارو بغل کرده بودن نگاه کردم که تکرار کرد بیا دیگه مگه باتو نیستم باشه ای زیرلب گفتم و اروم به طرفش حرکت کردم جلوی اتاق همسر یابی اغازی نو منتظر من ایستاد دوپله اخر و به طرفم حرکت کرد و بازومو از روی چادر گرفت و دنبال خودش کشید داخل اتاق سعی میکردم دستمو از دستاش خارج کنم ولی نمیتونستم ولم کنین اقاجابر بااخم نگام کرد که همسر یابی اغازی نو جدی گفت ولش کن پسر دستمو رها نکرد وباعصبانیت روبه همسریابی آغازی نو صفحه اصلی پرسید سایت همسریابی آغازی نو مگه هانا نشون کرده من نیست؟
همسریابی آغازی نو صفحه اصلی دستی به ریشش کشید
همسریابی آغازی نو صفحه اصلی دستی به ریشش کشید هست سایت همسریابی آغازی نو مگه اخر هفته جشن نامزدی ما نیست؟ هست سايت همسريابي آغازي نو پس چرا نمیتونم حتی از روی چادر دستش و بگیرم پس چرا خبر ندارم صورتش کبود شده و چرا علتشو نمیدونم چرا همش ازم فرار میکنه و جمله اخرشو طعنه امیزبیان کرد و به چشمهام خیره شد چشمای عسلی نافذش جوری بود که حس میکردم حتی داره ذهنمو میخونه سرم پایین انداختم و چیزی نگفتم سایت جدید همسریابی آغازی نو جون میخواست حرفی بزنه که بابالا اوردن دست سايت همسريابي آغازي نو سکوت کرد بشین همسریابی آغازی نو صفحه اصلی کارت دارم و به نزدیکیه خودش اشاره کرد جابر همون طور که بازوی منو گرفته بود به طرف همسر یابی اغازی نو رفت بذار هانا بره باهات حرف مردونه دارم و رو به همه گفت همه بیرون تنها حاضرین تو اتاق عمومسعود و ریحان جون و کانال تلگرام همسریابی اغازی نو جون بودن که بجز عمو مسعود همه به طرف اتاق نشیمن تلگرام همسریابی اغازی نو جون رفتیم تا ورود به سایت همسریابی آغازی نو جان نشست گفتم میشه من برم اتاقمون نه هانا جان بیا بشین الان حرفا درباره توعه اخه لباس و سر و وضعم مناسب نیست.
سایت جدید همسریابی آغازی نو جان که خیال میکرد
سایت جدید همسریابی آغازی نو جان که خیال میکرد بخاطر جابر میخوام کمی به خودم برسم با لبخند به ریحان جون نگاه کرد و لبخندی رد و بدل کردن که تلگرام همسریابی اغازی نو جان باسر تایید کرد سریع از اتاق خارج شدم و به طرف اتاق خودمون راه افتادم تو حیاط مامان اروم صدام کرد با دست اشاره کردم که الان میام و داخل اتاق خودمون شدم با یه تیشرت و شلوار بودم و یه چادر کرم رنگ گلدار چادرمو که برداشتم جلوی اینه به خودم نگاه کردم که خنده ام گرفت موهای خرماییه تو هم گره خورده برس رو به دست گرفتم و موهامو شونه کردم و پشت سرم بافتم خیلی بلند نبود.
تازه کوتاهشون کرده بودم تقریبا تا چهار انگشت از گردنم فاصله داشت ولی میشد با یه بافت کوچیک قشنگ ترشون کرد ابروهای هفتی شکل که چون کلا صورت بی مویی داشتم به نظر تمیز شده میومد پوست صورتم سفید تر از همیشه بود و جای انگشتای عمو و همسر یابی اغازی نو روی صورتم به چشم میومد.