
صدایش را بالا برد و داد زد. خسته ام کردی پسر. خسته، چرا همسرجون ثبت نام لاتاری، درست نمی کنی؟ خسته شدم از تمسخر فامیل و آشنا که همسرجون ثبت نام ایران، آدم نیست و هر جای هر کاری خواست انجام بده باید به زور هلش بدی. خسته ام کردی همسرجون ثبت نام لاتاری، جون به لبم رسوندی.
اونم از رفتارت با همسرجونم
اون از طرز لباس پوشیدنت و خریدن مجردی اونم از رفتارت با همسرجونم، و این هم از شرکت اومدنت. آقا ساعت نه و نیم میاد شرکت توقع داره که پرونده فروزان دستش بمونه. این پرونده واسه تو نیست. تو بهتره بری همون حمالی. گستاخانه جلو آمد وگفت: بابا ازت می گیرم پرونده رو مطمئن باش. همسرجون ثبت نام داد زد: هن هن کنان به داخل اتاق آمد وگفت: بله آقا؟ با چشمانش که از خشم به هرجای خیره می شد در کسری از ثانیه می سوخت به همسرجونم خیره شد و گفت: وسایل آقای احتشام رو می بری قسمت حسابداری شرکت و یکی از پارتیشن های گروه همسرجون ثبت نام لاتاری رو بهش می دی.
همسرجون ثبت نام ایران شد
همان موقع سر رسید و به در نیمه باز اتاق مدیریت نگاه کرد و متوجه همسرجون ثبت نام ایران شد. داخل رفت و نظاره گر شد. نگاهی تیز به کرد و را خطاب قرار داد و با خشم گفت: همین الان. همسرجون ثبت نام که متوجه حضور همسرجون ثبت نام ایران شد رو به پدرش گفت: استعفا می دم همین الان. همسرجون ثبت نام با صدای نسبتا بلند گفت: قبول نیست. مگه نمی خواستی پرونده شرکت فروزان رو بگیری؟! برو ببینم چجور می تونی بگیری. مگه نمی گی حمالی کردم واسش؟ بازم برو حمالی ببینم توانشو داری؟! دستانش را مشت کرده بود درحالی که پوست دستش رو به سفیدی می رفت خواست داد بزند که همسرجون ثبت نام لاتاری مداخله کرد. داداش می گیری پرونده رو. و دست را گرفت وگفت: بریم از اینجا. همسرجون ثبت نام بین حرفشان پرید و با تمام توان داد زد. من نگفتم برید.