بلند شد و بدون آنکه منتظر حرفی از جانب من باشد، از اتاق بیرون رفت.
معلوم بود برایش خیلی سخت بود ولی برای من، طعم آن بوسه ی شیرین و داغ برای این مدت دوری کافی بود.
به همسريابي بهترين همسر هم گفتم
ده ساعتی از رفتن همسریابی بهترین همسر میگذشت. مطمئنا الان در فرودگاه است و تا ساعاتی دیگر وارد هواپیما شده و به لندن میرود. نمیدانم چرا دلم بدجور شور میزد و حس میکردم به این زودی ها او را نخواهم دید. گر چه منطقی ترین کاری که میتوانستم انجام بدهم، این بود که به لندن میرفتم و ازدواجمان در بیستمین ژانویه صورت میگرفت ولی من حتی ذره ای به مغزم اجازه ندادم در تصمیمم نقشی ایفا کند. به همسريابي بهترين همسر هم گفتم به همسریابی بهترین همسر بگوید مراسم را به تعویق بیندازد و او بی آنکه مخالفتی کند، آن حرف را به همسریابی بهترین همسر زد. پس از آن هم به نیلا دستور داده بود که موبایل و لبتاپ و هر گونه وسیله ی ارتباطی دیگر را از همسریابی بهترين همسر جمع کند و ببرد، تا کسی مزاحم خلوت من نشود. هر چند این کارش بی آنکه نظری از من بپرسد عجیب بود، حرفی نزدم و خودم را بیش از پیش در دنیای تنهایی ام غرق کردم.
عصبی در طول همسریابی بهترین همسر گزینی قدم میزدم
عصبی در طول همسریابی بهترین همسر گزینی قدم میزدم و به تمام این ده روزی که از رفتن همسریابی بهترین همسر به لندن میگذشت، فکر میکردم. از وقتی او رفته، افکارم هر روز کمتر و کمتر به گذشته ی چرکینم پر میکشد و مدام حس دلتنگی برای همسریابی بهترین همسر جدید به سراغم می آید. هر چند فکر میکنم هنوز هم آمادگی پذیرش جنی و گذشته ای که به خاطر فهمیدنش، دو هفته ی تمام خودم را در همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت اسیر کردم را ندارم، حسم برای ملاقات دوباره ی همسریابی بهترین همسر جدید و ازدواج هر سریعتر با او به قدری شدید بود که به خاطرش بتوانم با این گذشته کنار بیایم. دیشب اصلا خواب به چشمانم نیامد. تمام فکر و ذهنم درگیر همسریابی بهترین همسر جدید بود و تا صبح در همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت راه رفتم تا حرفی که قرار است به همسريابي بهترين همسر بزنم را در ذهنم سبک سنگین کنم. مشکل اینجاست که من حس میکنم همسریابی بهترین همسر گزینی به ازدواج من و همسریابی بهترین همسر جدید بی میل شده و این بدترین تغییری است که در او ایجاد شد، برای همین باید امروز تلاش کنم با حرف هایم خشته ای جلب رضایتش را از نو بچینم و پس از آن بگویم حداقل گوشی ام را به من پس بدهد، تا شده یک کلمه با همسریابی بهترین همسر توران که ده روز است نه تنها چشم هایش را ندیده ام، بلکه صدایش را هم نشنیده ام، حرف بزنم. نگاهی به ساعت روی دیوار همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت انداختم. بی تردید اکنون تمام اعضای خانواده در آشپزخانه پشت میز صبحانه نشسته بودند. دستی به موهایم کشیدم و با قدم هایی سست از همسریابی بهترين همسر خارج شدم. بالاخره بعد از دو هفته اسیر کردن خودم در تنهایی، باید با همسریابی بهترین همسر گزینی حرف میزدم و او را متقاعد میکردم که حالم کاملا خوب شده است. به نزدیکی آشپزخانه که رسیدم، نفسی عمیق کشیدم و قدم تند کردم. هر سه پشت میز نشسته و مشغول صرف صبحانه بودند. صدایم را صاف کردم و سلام دادم. سرشان به سمتم چرخید و ناباور نگاهم کردند.
باورشان نمیشد خودم را از حصر درآوردم و با پای خودم به جمعشان آمدم. آرش که قبل از مامان و همسریابی بهترین همسر توران از شوک بیرون آمده بود، گفت: -آدمای جدید میبینیم!
قبلا هم در همین خونه همسریابی بهترین همسر 29 میکردید
قبلا هم در همین خونه همسریابی بهترین همسر 29 میکردید خانوم؟
دستم را زیر موهایم بردم و پشت گردنم را کمی خاراندم. لبخند کج کمجانی زدم و گفتم: -نشد زودتر بیام بیرون. آرش اخم غلیظی کرد و با دلخوری گفت: -الانم نمیومدی و خانواده ت رو آدم حساب نمیکردی! همسریابی بهترین همسر توران معترضانه گفت: -آرش صبحانه تو بخور! آرش نفسش را پرحرص بیرون داد و سرش را پایین انداخت. همسريابي بهترين همسر و مامان لبخندهایی کمرنگ به رویم پاشیدند و سلام کردند. لبخند کم عمقی زدم و به میز نزدیکتر شدم. یکی از صندلی ها را که دقیقا روبروی آرش بود، عقب کشیدم و رویش نشستم. بالاجبار چند لقمه ی کوچک برای