دستش را حمایتگرانه روی کمرم کشید و گفت: من بیشتر دختر شیرازی و من دلم برای این دختر شیرازی گفتنش هم پر می کشید چشم باز کردم همسریابی ایرانیان در ترکیه پشت سرش ایستاده بود و دستانش را توی جیب های شلوار جینش فرو کرده و ما را تماشا میکرد از اغوش همسریابی ایرانیان انگلیس درامدم و او چند قدم به سمت برهان رفت چیزی در گوشش گفت که گوشه لب همسریابی ایرانیان در ترکیه را همسریابی در ایران برد و بعد چند ضربه به شانه اش زد و گفت: روت حساب کردما و همسریابی ایرانیان انگلیس درحالی که خیره ام بود گفت: جای خوب ی حساب باز کردی همسریابی ایرانیان در المان به آغوشم امد صورتم را بوسه باران کرد و من گفتم: فردا میای با هم حرف بزنیم؟
معلومه که میام عزیز دلم اگر هم نمی گفتی من میومدم گونه اش را بوسیدم و سایتهای همسریابی در ایران راهی شدند من ماندم و او دست به تنه در گذاشت و در را بست، خواستم از کنارش بگذرم که مچ دستم توی مشتش گیر افتاد نگاه من به جلو بود و گرمای نگاه او روی ُگرده ام حس میشد چرا جلوگیری نکردی ؟ و همسریابی در ایران گفت ان چیزی را که دو روز در گلویش به مرز حناق ی رسیده بود من هم با تمام دلخوری ام گفتم: وظیفه من بود؟
دستم را از دستش رها کردم و به آشپزخانه رفتم، لیوان اب را تا ته سر کشیدم و صدایش را از استانه درب اشپزخانه شنیدم تو باید مواظب می بودی سکوتم جوابش بود و او اندکی مکث کرد و گفت: اگه اون بچه سقط نمیشد.. . همسریابی ایرانیان در المان دستم روی گلوی ورم کرده ام نشست برها من به این اندازه سنگدل بود و من ب ی خبر بودم ؟
همسریابی ایرانیان انگلیس من دلش برای بچه های خیابانی هم پر می کشید
ن نه امکان نداشت همسریابی ایرانیان انگلیس من دلش برای بچه های خیابانی هم پر می کشید چه رسد به بچه خودش نگاهم به کاشی های سفید دیوار اشپزخانه بود و نالیدم خوشحالی.. . قدم جلو گذاشت و قدم عقب کشیدم نگاهش خیره ی حلقه اشک چشمانم بود و باز هم قدمی جلو امد و من چند قدم عقب رفتم و توی سه گوش کابینت ها گیر افتادم و هیکل درشتش روی تنم سایه انداخت از پشت پرده اشک ی نگاهش کردم و گفتم: خوشحالی که اون بچه دیگه نیست قطره اشکم پایین ریخت و چهره غمگینش واضح شد سایت همسریابی در ایران...
اون بچه مون بود همسریابی ایرانیان انگلیس تنم را به اغوش کشید، سرم را به سینه اش فشرد و من اشک ریختم و غصه خوردم بابت پاره ی تنم که از بین رفته بود همسریابی در ایران بیشتر خودم را توی اغوش همسریابی ایرانیان در ترکیه جا کردم از دکترت وقت گرفتم فردا بر ی مطبش چکاپ شی نیاز بود ؟ معلومه که نیاز بود همسریابی ایرانیان در المان ؟ جونم ؟
سکوت سایت همسریابی در ایران شد
به نظرت اگه بابام نمرده بود بازم این اتفاق میوفتاد ؟. .. اون بازم منو نصفه نیمه می خواست ؟ سکوت سایت همسریابی در ایران شد و با بغضی که راه گلویم را سد کرده بود گفتم: سایتهای همسریابی در ایران من خیلی بی کس و کارم نه ؟ تو ما رو داری من و همسریابی در ایران پس چکاره ایم ؟ هرچ ی می کشم تقصیر خودمه، نباید جلوش وامیدادم. ..باید مثل اون اوایل از دستش فرار میکردم باید همون راهو ادامه می دادم بینی ام را با دستمال گرفتم و گفتم: اون شبی که توی استانبول بی اجازه و اومد سمتم بیشتر از هروقت دیگه ای دلم براش لرزید سایت همسریابی در ایران سرم را به طرف خودش چرخاند و با چشمهای درشت شده اش گفت: همسریابی افغانی در ایران چی گفتی ؟ شاید تو حال خودش نبود. سرم را به چپ و راست تکان دادم.