
داد.همسریابی در خارج از کشور هم نگرانی هایش را درک کرده بود و کنارش مانده بود.
برای کانال همسریابی خارج از کشور اما کامل گفت حتی از شک خودش در مورد سر رسیدن هامون در بهشت .
کانال همسریابی خارج از کشور اول کمی سکوت کرده و بعد سر تکان داده بود و با اطمینان گفته بود او که قبل از آشنا شدن با رها دیداری با برادرش نداشته پس دلیلی برای دیدار از پیش برنامه ریزی شده، نداشتند. همسریابی در خارج از کشور هم تا حد زیادی قانع شده بود.
سایت همسریابی خارج از کشور در مورد "آقا جون"
نظر سایت همسریابی خارج از کشور در مورد "آقا جون" هم باز منطقی تر از نظر خودش بود.
می گفت شاید عمو یا دایی یا بزرگ خانواده ای است و این همه شک همسریابی در خارج از کشور الکی ست. با وجود چند سال اختلاف سنی و بزرگ تر بودن سایت همسریابی در خارج از کشور ا همیشه بودن سایت همسریابی خارج از کشور برایش دلگرمی بود.
با وجود گپ زدنشان زمان تند تر سپری شد. ماشین جلوی آموزشگاه ایستاد. با مختصری از ماشین پیاده شد. کانال همسریابی خارج از کشور هم با زدن تک بوقی از آن جا دور شد. سایت همسریابی در خارج از کشور نگاهی به ساعت مچی اش کرد. امروز زود تر از همه آمده بود.کلید انداخت و وارد شد. چای دم کرد و درون دفتر منتظر آمدن بقیه شد. انتظارش طولی نکشید و پنج دقیقه بعد رها با چهره خندان وارد دفتر شد. با دیدن سایت همسریابی در خارج از کشور همسريابي خارج از كشور را کمی خورد و خجالت زده جلو رفت و با او روبوسی کرد. رها کیفش را کناری گذاشت و کامپیوترش را روشن کرد. کمی این پا و ان پا کرد و سر انجام از جا بلند شد و کنار سایت همسریابی در خارج از کشور آمد. روبرویش نشست و با مکث به حرف آمد. -همسریابی خارج از کشور جان راستی در مورد گروه همسریابی خارج از کشور هواپیماتون...راستش... همسریابی خارج از کشور با تعجب نگاهی به دستان گره خورده رها کرد.
_عزیزم آروم باش، چیزی شده؟
من گروه همسریابی خارج از کشور که گرفتم
رها دمی گرفت و راحت تر گفت: میگم که راستش اون روز هامون هم می خواست من گروه همسریابی خارج از کشور که گرفتم کنار هم افتادین اومدم معذرت خواهی کنم که اون روز یادم رفت بهتون بگم. با اتمام حرفش، همسریابی خارج از کشور سایت همسریابی خارج از کشور مهربانی زد. -باشه دختر خوب.چرا خودتو اذیت می کنی. چرا دروغ...منم اولش از دستت عصبانی شدم اما بعد فهمیدم
که احتماال یادت رفته بگی.طوری نیست. این بار آرامش به صورت رها برگشته بود. _بله درست می گید باید بهتون می گفتم. مرسی که درک کردید. همسریابی ایرانیان خارج از کشور متقابال همسريابي خارج از كشور زد و با زدن چشمکی بحث را عوض کرد: _بیا دو تا چای بریزیم بخوریم تا بقیه سر نرسیدن. رها باشه ای گفت و دو فنجان چای ریخت. چای در میان حرف هایشان که در مورد آموزشگاه در نبود همسریابی ایرانیان خارج از کشور بود؛خورده شد. کم کم سر و کله بقیه هم پیدا شد. همه به غیر از دریایی که همان روز برگشتش به دیدنش آمد، از علت نبودن همسریابی ایرانیان خارج از کشور می پرسیدند. هم با همسريابي خارج از كشور، تکرار می کرد: -تهران بودم. بدون هیچ توضیح دیگری. امروز تمام ساعت ها را کلاس داشت.با انرژی که از این چند روز گرفته بود سر تمامی کالس ها حاضر شد و با بچه ها تمرین کرد. شب خسته تراز همیشه با گرفتن آژانسی به خانه برگشت.
دو هفته از آمدنش می گذشت. در این مدت کار خاصی نکرده بود فقط یک بار به مطب استاد رفته بود و حرف زده بودند. دیگر شب ها از کابوس و خواب های آشفته خبری نبود و استاد این را برایش یک امتیاز مثبت می دانست. امروز صبح ا ما با سردرد بدی از خواب بیدار شده بود و تا به الان که ساعت چهار عصر بود؛ لحظه ای آرامش نگذاشته بود.
تنها امیدواری اش این بود که امروز فقط یک کلاس داشت و آن هم آخرین تایم بود. به دریا زنگ زد و اطلاع داد که امروز فقط برای برگزاری کلاسش می آید و قبل از آن نمی تواند به آموزشگاه برود. دریا هم با دادن چند توصیه برای بهبود سردردش، تماس را قطع کرد. از صبح نرگس هزار نوع دوا و درمان را روی او آزمایش کرده بود ا ما هیچ کدام تاثیر نداشتند.
از شدت سردردش کم شده بود اما متوقف، نه. درس بچه ها عقب بود و مجبور بود برود. گرچه تمام مدت مادرش غر زد که حالا یک جلسه هزار جلسه نمیشود و همسریابی در خارج از کشور با همان حالش خندیده بود و گفته بود مامان اون ضرب المثل مال شبه نه جلسه! یک ساعت مانده بود به کلاسش که از تخت خواب بلند شد و به طرف