وچشماشو بسته بود قفسه سینه اش بالا و پایین میشد. دیگه خبری از اون همه دستگاه نبود. رفتم کنارش بوسه آرومی روی موهاش زدم.. این همه ی دلتنگیم نبود دلتنگیم اونقدر زیاد بودکه دوست داشتم از نوک پا تا فرق سرش بوسه بارونش کنم. دلم نیومد بیدارش کنم دوس داشتم فقط و فقط بهش خیره شم. ..کسی جای من نیست از دید من کسی نمیبینه.عشقی رو که احساس کنی یه بار برای همیشه از دست دادی. ..ولی بعدش بهت رحم کرده و عشقتو بهت برگردونده...
من به فدات عشقم. کلی نگاهش کردم. ..یه خورده که گذشت به احسان پیام دادم من هستم شما برید. یه پیام جدید از احسان اومد بهترین همسر میدونم دلتنگشی اما بیدارش نکن بزار استراحت کنه فشار زیادی رو تحمل کرده بدنش خیلی ضعیف شده راستی مواظب باش نخوریش. دیگه جوابشو ندادم وقت کل کل نبود من تازه عشقم برگشته... بعد دید زدن و کلی آنالیز همسریابی دوهمدل...رو صندلی کنار تخت نشستم سرمو گذاشتم لبه تخت و آروم دستشو گرفتم چشمامو بستم...خیلی خسته بودم خیلی.
خسته از دوری ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل
خسته از دوری ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل این چند روز دوساعتم خواب درست حسابی نداشتم... اگه میخوابیدم راحت تر میگذشت. با احساس حرکت چیزی رو ریشم رو دماغم... رو دهنم چشمامو باز کرد.باز شدن چشمم همزمان شد بادیدن دست ظریفی که حتما صاحبش همسریابی دوهمدل بود. سرمو بالا اوردم. چشمام تو چشای خیس همسریابی دوهمدل قفل شد اتاق خیلی تاریک بود اونقدر که نور مهتاب از پنجره داخل اتاقو روشن کرده بود...اشک چشمای همسریابی دوهمدل آروم وبی صدا روی گونه هاش میریخت. دست کشید روی صورتم بهترین همسر خودتی. من فدای هق هقت بشم عسلم. قطر اشکی از چشمم چکید. ..آره خانمم..
همسریابی امید فکر کردم هامون تورو ازم گرفته
دستمو بردم اشکشو پاک کردم. همسریابی امید فکر کردم هامون تورو ازم گرفته... و با گفتن این حرف اشکش سرازیر شد.. ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل بازم مال من بود بازم نفس میکشید بازم پلک میزد بازم چشاشو به من میدوخت از رو صندلی پاشدم انگار لال شده بودم دوست داشتم فقط ببینمش.صورتشو قاب کردم با دستم و بوسه هامو رو چشمای ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل میزدم شوری اشکاشو حس کردم و چشمای خودمم دست کمی از چشمای آنی نداشت. بالاخره دهن باز کردم...آنی میدونی بی معرفت چی کشیدم میدونی چکارم کردی میدونی دلم هربار میمردو زنده میشد...