ناخودآگاه نگاهم کشیده شد سمت میز تحریر یعنی می تونم روی حساب کنم؟ از روی تخت سر خوردم و چهار دست و پا رفتم سمت میز تحریر و خزیدم زیرش و توی تاریک و روشن اپلیکیشن همسریابی سویل به شماره ای که داده بود دست کشیدم چرا باید بهش اعتماد می کردم اگه می رفت و سایت همسریابی سویل رو لو می داد باید چکار می کردم اونوقت کی باورش می شد که من هیچی نمی دونستم
قبل از اومدن همسریابی سویل
قبل از اومدن همسریابی سویل از زیر میز همسریابی سویل اومدم و روی تخت نشستم ولی مسئله خیلی مهم این بود که چطور باید با تماس بگیرم؟ سایت همسریابی سویل برام گوشی نمی خرید می گفت گوشی خودش باعث مشکل میشه شماره تلفن و حرف زدن با این و اون باعث دردسر میشه همیشه با محافظ که برنامه همسریابی سویل می رفتم اونا با برنامه همسریابی سویل در تماس بودن دوباره روی تخت نشستم و نگاهی به پنجره انداختم برای اولین بار احساس کردم واقعا سایت همسریابی سویل هستم نه دخترش همسریابی سویل با سینی غذا اومد توی اپلیکیشن همسریابی سویل با دقت بهش نگاه کردم چرا برنامه همسریابی سویل
به همسریابی سویل وفادار بود
این همه به همسریابی سویل وفادار بود مطمئنم از کاراش خبر داشت ولی چرا بهش کمک می کرد اصلا به قیافه اش نمی خورد آدم بدی باشه سینی رو گذاشت روی تخت کنارم یه صبحونه مفصل کامل بود دو روزه غذای درست و حسابی نخوریدن این بد شدن حالتون مال اینم هست! چیزی نگفتم و سینی رو کشیدم جلوم: دستت درد نکنه می تونی بری؟ نه سایت همسریابی سویل گفتن کنارتون بمونم! یه خورده از چاییمو هورت کشیدم و گفتم: گفته شب پیشم باشی نه که کل روز بچسبی به من حالم خوبه پاشو برو رد کارت! اپلیکیشن همسریابی سویل پا به پا شد و بالاخره رفت صبحانه رو کامل خوردم و سینی رو بردم پایین برای اینکه نشون ندم چقدر فکر مشغوله رفتم توی حیاط و اونجا واسه خودم چرخیدم گاهی همسریابی سویل رو می دیدم که از پشت شیشه منو نگاه می کرد یعنی این مدت خواب بودم و این چیزا رو نمی دیدم یا واقعا برام مهم نبود