ورود به همسریابی شیدایی چی بگم. اصلا سایت همسریابی شیدایی ورود نمیدونم فازم چی بود که خواستم در اتاقشو بزنم ورود به همسریابی شیدایی چی بگم که گفت: لطفا برو اونور. میخوام برم آب بخورم سریع رفتم اونور که رفت تو آشپزخونه. کلافه پوفی کشیدم و رفتم دنبالش (بچه خودشم نمیدونه فازاش چین) که دیدم روی اپن نشسته و سرش توی گوشیشه و منم وایسادم کنارش و همین تا صفحه ی گوشیش و دیدم ابروهام پرید بالا و حدیثم همون لحظه گوشیش و گرفت اونوری و گفت: ببینم به تو یاد ندادن که توی گوشی اینو اون سرک نکشی آقا؟ گوشی یه چیز شخصیه همسریابی شیدایی ورود اخمی کردم و گفتم: نکنه همسریابی شیدایی ورودی کارای مسخرت همهش بخاطر این دو نفر بود که داشتی عکسشونو نگا میکردی؟ نمیخوای بگی چی شده؟ حدیث من وقتی عصبی میشم، دارم جدی میگم همین حالا زود و تند و سریع میگی چی شده وگرنه...
با سایت همسریابی شیدایی ورود از اپن پرید
با سایت همسریابی شیدایی ورود از اپن پرید پایین و گفت: وگرنه چی؟ رخ تو رو رخ هم وایساده بودیم همسریابی شیدایی ورود به سایت نفسای داغم رو با سایت همسریابی شیدایی ورود دادم بیرون و گفتم: میرم از متین و میپرسم و اگه اون جواب نده گوشیتو نمیبینی؛ حالا اکی؟ معلوم هیچی نداره بگه، اخمی کرد و دو قدم رفت اونورتر و زیر لب عوضیای گفت و رفت تو اتاقش و قبل و از اینکه بخواد بره گوشیشو ازش گرفتم که جیغش رفت هوا. همسریابی شیدایی ورود گوشیمو بده همسریابی شیدایی ورود کاربر با توعم دارم بهت میگم گوشیم رو بده دستشرو پس زدم و گفتم: تا نفهمم چیشده خبری از گوشیت نیست میدونی که رمزشم بلدم چشاشو ریزکرد و گفت: چی تو اون کله ی ناقصت میگذره همسریابی شیدایی ورود کاربر؟ گوشیش رو آوردم و جلوی خودش رمزشو زدم.
از اونایی همسریابی شیدایی ورود به سایت میزنی کلا رمز گوشیت میپره
(دروغ میگه کد رمز بلد بود، از اونایی همسریابی شیدایی ورود به سایت میزنی کلا رمز گوشیت میپره) با بهت نگاهم میکرد و منم رفتم تو گالریش و اول اون عکسایی که فهمیدم مال کسایی بودن که به همسریابی شیدایی ورودی حال و روز انداختنش رو علامت زدم و بعد گوشیو گرفتم جلوی صورتش و همهرو حذف کردم و دادم بهش و گفتم: نگفتی چیشده، از یه راه دیگه عمل کردم و این برای بهتر شدن حالت خوبه حدیث پوفی کشیدم که گوشیم زنگ خورد و دیدم دیاناعه. لبخندی روی لبم نشست و جواب دادم همسریابی شیدایی ورود به سایت سریع گفت: همسریابی شیدایی ورود بیا بوتیک دیگه ما منتظر توییم و بعد قطع کرد.
خندیدم و سری تکون دادم. دیوونه «حدیث » «یه هفته بعد» یه هفته میگذره و با تهدیدای همسریابی شیدایی ورود کاربر و کمک بچه ها شدم مثل قبل. شایدم بهتر از قبل بچه ها کلی هوامو داشتن و تا میتونستن منو خندوندن و از دست همسریابی شیدایی ورود کاربر یکم، ناراحتم. البته اینم بگم تهدیدای همسریابی شیدایی ورود همش توخالی بود یعنی کلا همسریابی شیدایی ورودی بچه باد هواعه.