همسریابی آنلاین هلو - همسریابی


همسریابی پیوند چند عضو دارد؟

همسریابی پیوند از رفتنت خبر داره؟ هنوز نه. مروارید همون یه ذره صدای آهسته ی موسیقی رو قطع کرد و با تعجب گفت: همسریابی پیوند جدید! پس ِکی میخوای بهش بگی؟

همسریابی پیوند چند عضو دارد؟ - همسریابی


همسریابی پیوند ها

وقتی برگشت هر دو ساکت بودیم. همسریابی پیوند خوش آهنگ گفت: سیاوش!. . . جانم؟! میخوای حلقه هامون رو دستمون کنیم؟ همسریابی پیوند آسمانی ناراحتش کنم برای دلخوشیش گفتم: آره. خب حلقهت کو؟ برو بیارش. انگشترش رو آورد. دست سفید و زیباش رو گرفتم. باید خودم رو دور میکردم، حلقه رو گذاشتم توی دستش. زمان زیادی نگذشته بود از روزهایی که به زور برای خریدهای ازدواج، بقیه رو همراهی میکردم. انگار شکنجه میشدم. ساده و بی آلایشی که روز همسریابی پیوند جدید دیدم و هیچوقت فکرش رو نمیکردم دخت همیشه ازش فراری بودم؛ جذبش بشم و اینطوری فکرم رو بهم بریزه.

بلاتکلیفی همسریابی پیوندها بودم

همسریابی پیوند از این بلاتکلیفی همسریابی پیوندها بودم. آهسته گفتم: چه به دستت میاد! حرفی نزد اما واضح میتونستم دوست داشتنی رو که همسریابی پیوندها هیچوقت به زبون نیاورده بود از تو چشمهاش بخونم. نگاهم کرد و گفت: ممنون. حلقه ی تو کو از سوالش جا خوردم. با اینکه حلقه دستم نمیکردم اما همیشه توی جیب کیفم همراهم بود. به دلیل احمقانه ای، که چون نمیخواستم بیشتر دل ببندم، به دروغ گفتم: نمیدونم کجا گذاشتمش. دوست ندارم دستم کنم. از چهره ی همسریابی پیوند جدید که مثل بچه ها سریع بغض کرد. فهمیدم از جوابم ناراحت شده که بدون حرف اضافهای شب بخیر گفت و به اتاقش رفت. هردفعه یه جوری خودم رو قانع میکردم که همسریابی پیوند ر و دوست ندارم اما از طرف ی هم نمیدونستم چه طور باید از این دختر دل بکنم؟

همسریابی پیوند آسمانی پیام فرستاد برم

گاهی هم میگفتم چهطور میتونم نداشتنش رو تحمل کنم؟ صبح قبل رفتن به شرکت، همسریابی پیوند آسمانی پیام فرستاد برم دنبالش چون ماشینش خراب شده. همسریابی پیوندها هنوز خواب بود. دلم نیومد برای صبحانه خوردن بیدارش کنم. وقتی دنبال مروارید رفتم گفت امروز باید بر یم تهران مدارک و بلیط هایی که آقای سماوات برای ما گرفته رو تحویل بگیریم بعدش یه مهمونی ترتیب داده که همه ی همکارهای شمال و تهرانم دعوت اند. اولش نمیخواستم قبول کنم چون حوصله ی مهمونی رو نداشتم. روحیاتم با اون مدل مراسم جو ها سازگار نبود. فقط به خاطر اصرار کردنش گفتم باشه مهمونی رو میام.

میخواستم مدارک رو از آقای سماوات بگیرم و از نزدیک ازش تشکر کنم و برگردم خونه. ظهر مروارید رو رسوندم خونه شون. بعد یه سر رفتم تا آپارتمانم و لباس عوض کردم. حاضر شدم و بعدش دوباره رفتم دنبال مروارید، کلی بار و بندیل با خودش برداشته بود. ب یحوصله گفتم: نه. حوصله ی زنش رو ندارم. میرم پیش دوستم، همین که قراره مهمونی چه خبره اینقدر وسیله برداشتی! خونه ی بابات میمونی؟ رو خونه ش بگیریم. همسریابی پیوند از رفتنت خبر داره؟ هنوز نه. مروارید همون یه ذره صدای آهسته ی موسیقی رو قطع کرد و با تعجب گفت: همسریابی پیوند جدید! پس ِکی میخوای بهش بگی؟ بد نمیشه یهو ول کنی بری؟ پسر تو چه قدر بیخیالی! بیخیال نبودم که تمام این مدت فکر و دلم پیش همسریابی پیوندها بود. هم باید میرفتم، هم دلم نمیخواست تنهاش بذارم. آهسته گفتم: نمیدونم. شاید امشب بهش گفتم. وسط حرفم پر ید و گفت: همسریابی پیوند جدید نمیتونی. میخوای من باهاش حرف بزنم؟ همسریابی پیوند آسمانی ما دوتا دختریم، زبون همدیگه رو خوب میفهمیم. من تجربه دارم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب