سر جام ایستادم و گفتم: کجا بودی که سایت دوست یابی هلو ندیدمت؟ -چشم بزرگان تنگه هستی خانم، خیلی کار داره تا شما منو ببینی. نه جدی میگم سایت دوست یابی هلو ندیدمت. از حرفش خنده ام گرفت مثال جالبی بکار برده بود، خودشم می خندید.عمو اومد کنارمون و گفت: پس شاهرخ باهستی کنار سایت هلو بودم، تازه از خواب بیدار شده بودی مثل اینکه ویندوزت نیومده بود. میای دیگه؟ مهلت نداد من حرف بزنم فوری جواب پدرش رو داد و گفت: سایت هلو ملیکا آره شما برین. خیله خب پس ما میریم، فقط مراقب هستی باش.در ضمن ساعت همسریابی هلو یه ربع به سه، تا ساعت هفت حتما هتل باشین، شام رو باید کنار هم بخوریم اگر هم زودتر کارتون تموم شد برگردین هتل. -چشم، سفارشی، چیزی جا نمونده؟
عمو این آخرین جمله رو گفت و به سمت بقیه حرکت کرد.ما هم راه افتادیم. برای من قدم زدن با سایت دوست یابی هلو یه مسئله ی فقط مراقب هستی باش. عادی بود، حتی خوانواده ام هم با سایت هلو ملیکا موضوع مشکلی نداشتن اما دلم بهم می گفت اینبار فرق داره.همیشه یابرای گردش، یابرای خرید با هم هم قدم می شدیم اما اینبار من به جزییات بیشتری از این قدم زدن فکر می کردم، اینکه واقعا به هم میومدیم. همسریابی هلو کنار هر مغازه ای توقف می کرد و لوازم پشت ویترین رو خوب مورد ارزیابی قرار می داد.وسط خیابون احساس کردم دارم از حال میرم بد جوری گرسنه بودم، سایت هلو که متوجه ی حال من شده بود با دستپاچگی پرسید: حالت خوب نیست؟
از چیزی که می خواستم بگم شرم داشتم اما بدجوری شکمم کمر به بی ابروییم بسته بود.گفتم: نه خوبم، چیزیم نیست فقط.... خنده ام گرفته بود، وسط خنده گفتم: تو گرسنه ات نیست؟ حالت چهره اش تغییر کرد، با چشماش عمیق تر جستجوم کرد و با لبخند گفت: چرا زودتر نگفتی؟ از نگاهش خجالت کشیدم وسرم رو پایین انداختم، ادامه داد: امروز صبحونه هم نخوردی ولی حاال اشکالی نداره با هم ناهار می خوریم. با هم به یه رستوران بزرگ رفتیم، همسریابی هلو یه میز که جاش دنج و زیبا بود انتخاب کرد روبروی من نشسته بود وبه دور و برش نگاه می کرد، گارسون اومد تا سفارش غذا بگیره. چی میخوری هستی؟ هر چی تو بخوری!!! -مطمئنی سلیقه ی منو می پسندی؟ لبخندی زدم و در حالیکه نا خواسته خیلی لوس شده بودم گفتم: سلیقه ات حرف نداره. سایت هلو ملیکا انگار که دنیا رو بهش داده باشن خوشحال شد و از ته دل لبخندی نثارم کرد وبعد دو تا جوجه کباب با مخلفات سفارش داد.من اغراق نکرده بودم، واقعا سلیقه ی سایت دوست یابی هلو حرف نداشت.
سایت هلو که خیلی شنگول به نظر می رسید
سایت هلو که خیلی شنگول به نظر می رسید صندلیش رو به میز نزدیک تر کرد و گفت: مهربون شدی!!! اخمی کردم و با دلخوری گفتم: مهربون بودم. همسریابی هلو تا اخمم رو دید با ناراحتی گفت: باز اخماش رفت تو هم، جون مادرت تو این سفر بی خیال ضایع کردن من شو، حالم رو نگیر دیگه.
تقریبا با ثبت نام در سایت همسریابی هلو بزرگ شده بودم
از اینکه می دیدم با ناراحتی من تمام شادیش بهم میریزه خوشحال شدم، تقریبا با ثبت نام در سایت همسریابی هلو بزرگ شده بودم می دونستم که همیشه براش مهمم اما آغاز نو سایت این احساس رو جور دیگه ای لمس می کردم، لبخندی زدم و گفتم: باشه. قبول، هر چی تو بگی...