همسریابی آنلاین هلو - دوستیابی


ورود به گروه واتساپ دوستیابی

گروه واتساپ دوستیابی کرمان با گروه واتساپ دوستیابی اصفهان صحبت کنه.اگه یه کلمه ی دیگه می گفت دوباره می زدم زیر گریه و به شانس و بخت نحس خودم

ورود به گروه واتساپ دوستیابی - دوستیابی


تصویر گروه واتساپ دوستیابی

استاد وارد کلاس شد و بعد از چند دقیقه از تو کیفش یه سری برگه درآورد. بادیدن ورقه ها رنگ از رخسارم پرید، آخه من ورقهم رو سفید تحویل داده بودم. با اخم یه نگاه به اولین برگه و یه نگاه به من انداخت و گفت: این چه وضع درس خوندن خانم گروه واتساپ دوستیابی از شما انتظار نداشتم. از لحن استاد یکه خورده بودم فکر نمی کردم گروه واتساپ دوستیابی کرمان با گروه واتساپ دوستیابی اصفهان صحبت کنه.اگه یه کلمه ی دیگه می گفت دوباره می زدم زیر گریه و به شانس و بخت نحس خودم گروه واتساپ دوستیابی تهران می گفتم.

سخت بود که بتونم جواب بدم بخصوص گروه دوستیابی واتساپ قزوین نیمرخ گروه واتساپ دوستیابی شیراز هم به سمت من برگشته بود و منتظر جواب من بود. باهرزحمتی که بود خودم رو جمع و جور کردم و بریده بریده گفتم: معذرت میخوام استاد، اون روز حالم خوب نبود، جبران می کنم. کمی سکوت کرد و با دیدن ورقه ی بعدی دوباره از کوره دررفت و گفت: آقای رادمهر شما دیگه چرا؟

آخر گروه واتساپ دوستیابی کرمان ترم با من طرفی.

از شما دیگه گروه واتساپ دوستیابی جبران کنی وگرنه آخر گروه واتساپ دوستیابی کرمان ترم با من طرفی. انتظار نداشتم. چاه جویی یهو پرید وسط و با لحنی خنده دار گفت: استاد میشه بفرمایین از کی انتظار دارین تا ما تکلیفمون رو بدونیم. خنده ی بچه ها برای لحظاتی سکوت کشنده ی ناشی از حاکمیت استاد رو شکست و برای لحظه ای هم لبخندی کوتاه به لبان استاد نشوند که گروه واتساپ دوستیابی تهران لبخندش رو فروخورد تا بیشتر از گروه واتساپ دوستیابی اصفهان روی بچه ها زیاد نشه.

همه به غیر از گروه دوستیابی واتساپ قزوین دوتا

رو به چاه جویی گفت: از همه به غیر از گروه دوستیابی واتساپ قزوین دوتا. چاه جویی لبخندی زد و گفت: گروه واتساپ دوستیابی کرمان دوتا هم مرغ عشقن که این بال سرشون اومده. سرخ شده بودم، یعنی کل کلاس خبر داشتن که فرهاد از من خواستگاری کرده؟ناخودآگاه نگاهم به سمت فرهاد چرخید که دیدم اونم به من زل زده و منتظر عکس العمل منه.

استاد با نگاهی به من و فرهاد بیشتر معذبم کرد، اما وقتی صورت سرخ منو دید، ترجیح داد چیزی راجع به این موضوع نگه.لبخندی زد و در حالیکه عینکش رو از رو میز برمی داشت حواس همه رو به درس معطوف کرد. ساعت 2 بود. خسته و گرسنه به سمت خونه راه افتادم.با اینکه رمقی نداشتم ولی دلم می خواست قدم بزنم و دیرتر به خونه برسم.گروه واتساپ دوستیابی حوصله ی خونه رو نداشتم. یه خیابون رو رد کرده بودم که یهو یه ماشین با سرعت زیاد جلوی پام ترمز کرد. چون ماشین رو شناختم بی تفاوت از کنارش رد شدم و به راهم ادامه دادم ماشین گروه واتساپ دوستیابی اصفهان بود اما راننده ش مرد رویاهای من بود، خودمم نمی دونستم که چرا اینطوری باهاش رفتار می کنم، گروه واتساپ دوستیابی شیراز تمام وجودم بود ولی دلم نمی خواست این مسئله رو بفهمه، از حرفایی که اون روز زده بود دلگیر بودم.چطور راضی شد که منو اینقدر سنگدل تصور کنه؟

چرا باید فکر کنه که من می خواستم بازیش بدم. ماشینش همزمان با قدم هام جلو می اومد وآمرانه و با تحکم مثل همون روزایی که منو خوب نمی شناخت می گفت: سوار شو میخوام باهات حرف بزنم. و وقتی جوابی از من نمی شنید با تهدید می گفت: اگه سوار نشی میرم و پشت سرم رو هم نگاه نمی کنم ا. و من با اینکه دلم فرو ریخت ولی خیلی ساده از حرفی که زده بود گذشتم و به راهم ادامه دادم. مردشور گروه واتساپ دوستیابی غرور لعنتی رو ببرن. وقتی دید تحکم و زور فایده نداره، لحنش تغییر کرد و با التماس گفت: هستی؟تو رو گروه واتساپ دوستیابی تهران سوار شو.به خاطر من نه، به خاطر . گروه واتساپ دوستیابی شیراز که قبول داری؟ دلم براش سوخته بود.نمی تونستم التماس کردنشو ببینم.گروه واتساپی دوستیابی من با همون غرور قشنگ تر بود.

مطالب مشابه


آخرین مطالب