باید پول جور کند دوباره برایش بگیرد.دیشب از غصه ی فنچش خوابش نبرد طفل معصوم. وای اگر میدانست کدام احمقی این بال را سر آورده.باز موجود منطقی ذهنش جواب داد چه کاری از دستت ساخته بود؟
غیر این بود که چندتا فحش و اراجیف بارش کنی که این کار را خود سجاد انجام داده بود. تازه بروید طرف دست بزن نداشته وگرنه همان دادوبیدادتان هم بی جواب نمیماند. تویِ ضعیفه را چه به گروه واتساپ خانمها، ! چهل و سه دقیقه ای طول کشید که اتوبوس رسید به گروههای واتساپ دوستیابی در ولیّ عصر.
بعد فکر کرد گروههای واتساپ دوستیابی در هم میرود
زانوانش خشک شده بود. دست به لبه ی پنجره گرفت و از جایش بلند شد و پیاده شد. بعد فکر کرد گروههای واتساپ دوستیابی در هم میرود. پس گروه های دوستیابی واتساپ هم میرود. آنقدر میرود که از رو بروند و بگویند بیا کارت را پس بگیر. اتوبوس که از کنارش گذشت، بوی گازوئیل در مشامش پیچید و حالش بدتر شد. دستش را روی بینی اش گذاشت و روانه ی خانه شد. یاد آن دختر تپل افتاد. همان که خیلی هم بلند حرف میزد و افاده هایش طبق طبق بود. همان که کارش را دزدیده بود. همان عیاز. اصلا این عیاز یعنی چه؟! چه فامیل ها دارند این جماعت پولدار، هعی! آه کشید و یادش آمد که انگیزه ی عیاز ، پول نبود. بعد درون ذهنش غر زد که دروغ میگفت. میخواست بگوید اگر آمدم وردستت فکر نکن بی پولم، دست کمم نگیر! با بی احترامی با من حرف نزن. یاد بگیر گروه واتساپ دورهمی. آنقدر خودت را خار کردی که حتی به خودش زحمت نداد بپرسد چرا نمیروی! بعد یاد اوغور به خیر مردک از خود راضی افتاد.
اصلا این اوغور یعنی چه؟ اسمش چه بود؟
بهاروند، هه؛ بهار؟ شبیه زمستان هم نبود. با صد من عسل هم نمیشد خوردش! به خانه رسید. کلیدش را از داخل کیف کتابی مرتبش برداشت و در را باز کرد و وارد شد. هنوز کلید را از قفل در نیاورده بود که صدای جیغ وداد عباس و گروه های دوستیابی واتساپ را شنید که مثل همیشه سر کسبی که در آوردند با هم جَرّوبحث میکردند.
گروههای واتساپ دوستیابی و عباس باهم گلفروشی میکردند
گروههای واتساپ دوستیابی و عباس باهم گلفروشی میکردند. از احمد آقا گل میگرفتند و کمی رویش میکشیدند و در گروههای واتساپ دوستیابی در بالا میفروختند. سجاد و مرتضی هم فال فروشی میکردند و کارشان بیشتر رونق داشت تا آن دوتای دیگر. اینقدر هم داد و گروه واتساپ خانمها به پا نمیکردند.کیفش را از روی شانه اش برداشت و از پله ها بالا رفت و راست رفت روی سر عباس و گروههای واتساپ دوستیابی. کیف را جلوی پشتی روی ایوان پرت کرد و گوش جفتشان را کشید و خیلی آهسته گفت: سر چی گروه واتساپ خانمها میکنید؟! عباس منومن کرد: سر هیچی آبجی! داشتیم شوخی میکردیم جون بابا. گوشش را محکمتر پیچاند و با غیض بیشتری گفت: جون خودت آق عباس! بزرگت کردم ندونم داری باال میکشی؟ وقتی قراره جفتتون پول رو تحویل بابا بدید چرا دارید بحث میکنید، نکنه ؟! گروههای واتساپ دوستیابی شاکی شد.
بابا گوش رو ول کن مگه دزد گرفتی؟ اصلا آره میریم جون میکنیم، از خروسخون یا بوق سگ. نباید چندرغاز تو جیب خودمون بره. من به بابا هم گفتم اینطوری من دیگه نیستم. ای بابا! گروه واتساپ دورهمی کوتاه نیامد و این بار گوش گروههای واتساپ دوستیابی را محکم و خیلی جدی پیچاند. تو غلط میکنی! هروقت بزرگ شدی و فهمیدی مردونگی به دادکشیدن سر خواهر بزرگ و بابات نیست میتونی سر اینکه چقدر دستمزد بگیری، حرف بزنی. نمیخوای کار کنی گم شو از این خونه بیرون. ما واسه مفتخور نون اضافه نداریم. کوری نمیبینی بابا چقدر از دردِ فکش داد و هوار میکشه. مامان چقدر از درد قلبش، شبا ناله میکنه؟ هنوز نتونستیم پول دارو و دواش رو جور کنیم. استفاده نکنه میمیره، میفهمی میمیره! همینمون مونده بی مادرم بشیم! بغضش ترکید. انگار تمام بغضش از صبح تا حالا منتظر بود که برسد خانه که اشک هایش گُر و گُر روی گونه هایش را بپیماید و روی مقنعه اش بریزد. گوش جفتشان را ول کرد و با صدای لرزان ادامه داد:
دست مریزاد آق گروه های دوستیابی واتساپ، دست مریزاد آق عباس!
آفرین به مردونگیتون منِ به قول خودتون ضعیفه، مجبورم جلوی هرکس و ناکس سر خم کنم تا یه لقمه نون بیارم تو سفره مون بعد شما دوتا مثالً مرد... دیگر نتوانست ادامه دهد. همانطور فیش فیش کنان برگشت سمت درب آهنی آبی گروه واتساپ دورهمی خانه شان و کیفش را از جلوی پشتی برداشت و کفش های اسپرت کرمش را از پا در آورد و وارد شد. مادر گوشه ی خانه نشسته بود و پدر نیز روی تشک درا