شاهرخ که درماندگی منو دید گفت: امشب که نمیشه ولی قول داده امتحاناش شروع شد بیاد و تا آخر امتحانات اینجا بمونه. زن عمو با خوشحالی پرسید: چقدر خوب! امتحاناش کی شروع میشه؟ شاهرخ با لحن پیروزمندانه ای گفت: یه هفته ی دیگه. متعجب به این مادر و پسر که به فکر غارت من بودن نگاه می کردم اما نمی تونستم چیزی بگم.شاهرخ امشب منو از جهنم نجات داده بود اما واسه یه هفته ی دیگه اونم یه مدت طوالنی این جهنمو برام رزرو کرده بود.همه چی برنامه ریزی شد و من قدرت تغییر این برنامه رو نداشتم.
هم منو تو سایت همسریابی رایگان خودش جا داد
موقع برگشت.ایران زندگی سایت ازدواج و میثاق و ایران زندگی سایت ازدواج و افسون تو ماشین بابا نشستن و شاهرخ هم منو تو سایت همسریابی رایگان خودش جا داد.همراهی شاهرخ توفیق اجباری بود که همیشه نصیبم می شد. هردو تو سکوت به خیابون چشم دوخته بودیم.موزیک روشن بود. با لحن طلبکارانه ای پرسیدم: من قول دادم؟ لبخندی زد و خودشو به ایران زندگی سایت ازدواج زد و گفت: چه قولی؟ ثبت نام در سایت همسریابی مجاز خودت میدونی قولی درکار نبوده. از امشب که نجاتت دادم.
اگه امشب می موندم فقط یه شب بود اما تو گفتی تا آخر امتحانات، یعنی چند هفته. -بده؟بده کنارت باشم و واسه امتحانات بهت روحیه بدم؟ -میدونم که وقتی امتحانت شروع بشه دیگه نمی بینمت واسه همین این پیشنهاد و دادم تا کنارم باشی.خودمم قول نه ولی من به آرامش نیاز دارم. میدم که نزارم آرامشت بهم بریزه. خیلی جدی نگاش کردمو گفتم: من موقع امتحانات بداخالق میشم ها.میتونی تحمل کنی؟ اونم با لحن جدی رو به من کرد و گفت: مگه سایت رسمی همسریابی ایران خوش ثبت نام در سایت همسریابی مجاز -تو نمیزاری. ترمز کرد و ماشین رو گوشه ی خیابون پارک کرد. به سمتم چرخید و مستقیم به چشمام نگاه کرد و گفت: من نمیزارم؟ من که حسابی دست و پامو گم کرده بودم، به دستام خیره شدم و سکوت کردم. -هستی به من نگاه کن آهسته سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم که گفت: چی شده؟ هیچی!
من ثبت نام در سایت همسریابی مجاز عوض نشدم.از اون اولم همین بودم این تویی که عوض شدی.به همین زودی برات تکراری شدم، به همینیه چیزی شده.تو خیلی عوض شدی، خیلی. زودی ازم خسته شدی، به همین زودی... حرفمو قطع کرد و گفت: من؟
همین سایت رسمی همسریابی ایران گفتی که داری
آره تو.همین سایت رسمی همسریابی ایران گفتی که داری تحملم می کنی. -تو اگه نگی هم من می فهمم، دوست نداشتی من امشب اونجا بمونم.چون آمادگی تحمل منو نداشتی.گذاشتی واسه من گفتم؟ یه هفته ی دیگه که حسابی خودتو آماده کنی. دست پیش و گرفته بودم که پس نیفتم.از تمام حرفا و رفتارای خوب شاهرخ علیه خودش استفاده کردم.می دونستم که فقط در عرض چند ثانیه میتونم ذهن شاهرخ و منحرف کنم و دلشو به دست بیارم و از همین راه وارد شدم.
متعجب نگام می کرد.منم بی توجه ادامه دادم: میدونم هیچکس منو دوست نداره.تو اون خونه هم همه از دستم خسته شدن. بابا که منتظره من سریعتر برم سر خونه و زندگی خودم تا بتونه ثبت نام در سایت همسریابی مجاز و زنشو تو اتاق من جا بده.ایران زندگی سایت ازدواج هم که... دوست دارم، هیچوقت هم از دستت خسته نمیشم.فهمیدی؟بار آخرت باشه که این جمله رو تکرار می کنی.سایت رسمی همسریابی ایران همبسه دیگه! من نمیزارم تو انقدر عذاب بکشی.اگه هیچکس هم دوست نداشته باشه، من به اندازه ی تمام عالم و آدم میری وسایلت روجمع می کنی وبا من میای؟ -کجا؟ خراب کرده بودم.میخواستم از دستش در برم اما گرفتار سایت همسریابی رایگان شدم و اون مثل همیشه ماهرانه غافلگیرم کرد.