برنامه دوست یابی بامبله دستش را برد داخل جیبش و زد به مینی گربه ی رها. آره، یه ده بیست تا دختر قد و نیم قد دارم! یکی از یکی دیگه مقنعه دارتر! از کدومشون میگیری؟ در همان حین درب آسانسور باز شد از جلوی نگاه خیره و متعجب دانلود برنامه دوست یابی بامبل رد شد.
درب را که باز کرد برنامه دوست يابي بامبل خانوم
درب را که باز کرد برنامه دوست يابي بامبل خانوم از داخل آشپزخانه با سینی نقره ای و لیوان آبزرشک بیرون آمد و نرسیده به برنامه دوست یابی بامبلم، نگاهش خورد به دانلود برنامه دوست یابی بامبل و این قیافه ی عجیب لنگ پوشیده و خشکش زد. برنامه دوست یابی بامبلم بی توجه به افکار جورواجوری که در ذهن برنامه دوست يابي بامبل خانوم بود شاید، از کنارش گذشت و لیوان خوشرنگ را برداشت و در حینی که از پله ها بالا میرفت، داد کشید:
به دخترام بگو یه مقنعه انتخاب کنن برای خانوم!
برنامه دوستیابی بامبل خانوم که متوجه منظور دانلود نرم افزار دوست یابی بامبل نشده بود خودش را به پایین پله ها رساند و مردد پرسید: به کی بگم آقا؟!
برنامه دوست یابی بامبله پاگرد را پیچید و لیوان را سر کشید
برنامه دوست یابی بامبله پاگرد را پیچید و لیوان را سر کشید و ادامه داد: به کبری و اقدس دیگه! اسم خدمه اش بود که در آشپزخانه کمک دست برنامه دوستیابی بامبل بودند همیشه. بعد هم برای یک چرت اساسی به برنامه دوست یابی بامبلا رفت و آرزو کرد دیگر هیچ جوجه ی خیسی به پستش نخورد!
رفت داخلش و یاد لنگ روی سر دانلود نرم افزار دوست یابی بامبل که افتاد ناخودآگاه خندید. با خودش فکر کرد این بار چندم است این دختر مسبب خنده هایی میشود که خیلی وقت بود با ثانیه هایش قهر کرده بودند و بعد با حسی مملو از رضایت درون وانی که هنوز پر نشده بود، نشست. با دست راستش بطری سبز اسانس نعنا را از طبقه سوم کنار وان برداشت و با چند ضربه انگشت سبابه داخل آب وان پاشیدشان و کمی بوی عطرش را کشید داخل مشامش. بعد یاد لحظه ای افتاد که درون پیلوت، برنامه دوست يابي بامبل را به مثابه یک شکارِ در حال فرار به چنگ گرفته بود و میغرید.
حس کرد چیزی درون دلش را به هم ریخت، چیزی که نمیشناختش.
نیم ساعتی درون آب ولرمِ وان دراز کشید و چشم هایش را بست و اجازه داد خستگی امروز و این ساعات اخیر، خوب با موج مثبت آب خنثی شود. وقتی تنش سنگین شد و خوابش گرفت برخاست و از وان بیرون رفت و حوله را دورش گرفت و درب را باز کرد. چراغ ها را خاموش نکرده بود، کرده بود؟
از حمام بیرون آمد و درب را پشت سرش بست و رفت جلوی کنسول و چراغ خواب نقره کوبش را روشن کرد و با دو دستش آب موهایش را گرفت و اللیک را برداشت و به گردن و پشت گوش هایش زد و بدون اینکه حوله را در بیاورد رفت سمت تخت و دراز کشید. سرش را برگرداند و پتو را از کنارش کشید. از دیدن منظره ی رو به رو و کسی که زیر پتو خواب بود، نیم متری عقب پرید و از تخت پایین افتاد و شانه اش محکم به گوشه ی پاتختی خورد.
نرم افزار دوست یابی بامبل اینجا چه میکرد؟
نرم افزار دوست یابی بامبل اینجا چه میکرد؟ دخترک احمق انگار به این سادگی ها قصد نداشت دست از سرش بر دارد. از روی زمین بلند شد و شانه اش را مالید. بدجور خورده بود به میز و تیر میکشید. لبه ی تخت نشست و پتو را کشید و تا خواست داد بکشد متوجه نفس های عمیق نرم افزار دوست یابی بامبل شد. خوابیده بود؟ چقدر هم عمیق! دست چپش را زیر سرش گذاشته بود و دست راستش را مشت کرده بود جلوی دهانش. از لنگ هم خبری نبود! از لبه ی تخت برخاست و رفت سمت در، در قفل بود انگار، خودش که در را قفل نکرده بود، نه! یعنی نرم افزار دوست یابی بامبل در را قفل کرده؟ روی چه کسی دقیقاً؟! دستش را به کمرش زد و نگاهی به دانلود برنامه دوست یابی بامبل انداخت و سری تکان داد. کلید را چرخاند و بیرون رفت و با قدم هایی تند از پله ها پایین رفت و برنامه دوستیابی بامبل خانوم را صدا زد. برنامه دوستیابی بامبل خانوم با دستپاچگی از برنامه دوست یابی بامبلا آمد بیرون و انگار چشم هایش هنوز بسته بود و خوابآلود! سعی کرد چشمانش را باز نگه دارد.