
هنوز نه، ولی یکم دیگه میرسن. خوبه. برو به مهموناتون برس، بعدش ازت خبرها رو میپرسمها! خنده ای کرده و برایش نوشتم: عالی شد پس! امیدوارم همه چیز اونجوری که میخواین پیش بره، پس بعد مراسم حرف باشه! تو هر چی دوست داری بپرس، من جواب میدم. میزنیم. پلکهایم را بر هم نهاده و نوشتم: ، تا اون موقع . حتما دریایی، منتظر پیامتم. سری از روی تاسف تکان داده و چه کسی به این مرد آموخته بود که مرا دریایی خطاب کند؟! دستی بر لباسهایم کشیده و تلفنم را بر روی میزم قرار دادم که صدای سالم و احوال پرسی های پدرم را با مرد غریبهای شنیدم.
کنار سایت همسریابی هلو و پدر ایستاده
با هیجان از اتاق بیرون رفته و کنار سایت همسریابی هلو و پدر ایستاده و به مهمانان خوش آمد گفتیم. پدر و مادر سايت همسريابي اغاز نو صفحه اصلي اينترنت که داخل آمدند، قد و قامت خود او نیز مقابل چشمانمان آمد. همان طور که در عکسهایش دیده بودم، هیکلی و جذاب بود. چشمان قهوه ای اش در آن کت و شلوار مشکی براق میدرخشید، دسته گل بزرگ و زیبایی در دست داشت که آن را به دست سایت همسریابی هلو داده بود.
ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی دسته گل را در جای مناسبی قرار داد
با لبخند و احترام با پدر و مادرم صحبت میکرد، ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی دسته گل را در جای مناسبی قرار داد و دستش را به طرف من دراز کرد و مرا به آنها معرفی نمود. دختر کوچکترم ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی. سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی سری تکان داد و دستش را به طرفم دراز کرد. لبخند محجوبانه ای زده و با او دست دادم و تنها سری تکان دادم. پدرم، سايت همسريابي اغاز نو صفحه اصلي اينترنت و پدر و مادرش را خوشبختم ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی خانم. تعریفتون رو از مهتاب زیاد شنیدم. به طرف سالن و مبلهایمان راهنمایی نمود و سایت همسریابی هلو هم به طرف آشپزخانه رفت تا نگاهی به مهتاب بی اندازد.
مقابل سايت همسريابي اغاز نو صفحه اصلي اينترنت و خانواده اش نشستیم
کنار پدرم، مقابل سايت همسريابي اغاز نو صفحه اصلي اينترنت و خانواده اش نشستیم و پدرمان شروع به صحبت کردن نمود: خب... اینجا رو راحت پیدا کردین؟ پدر سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی با لبخند سری تکان داد و گفت: بله، جای سر راست و خوبیه. راحت پیدا کردیم. مادر سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی نیز همان طور که با چشمان قهوه ای اش اطراف خانه را وارسی میکرد، پرسید: خب... پس مهتاب خانم ما کو؟! مادر از آشپزخانه بیرون آمد و همان طور که کنار پدرمان در سمت دیگری مینشست، پاسخ داد: سرم را چرخاندم و نگاهی به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی انداختم.