
بیرون و بعد باال برد جلوی روی شلوغ ترین سایت همسریابی. -این رو خوندم البته بی اجازه ی صاحبش. شلوغ ترین سایت همسریابی عصبانی شد و شلوغ ترین سایت همسریابی در ایران را برد که بگیرتش. -این دست تو چیکار میکنه؟
از تو کیفم کش رفتی نه؟ مرد رو به رو جاخالی داد و دفترچه را عقبتر برد. -ببین شلوغ ترین سایت همسریابی موقت قانون جاذبه ی زندگیت منم! تو آرزو داشتی یه پول هنگفتی پیدا شه، مادر و پدرت معالجه شن. من اون پول رو میدم حتی بیشترش رو. اونقدری که به همه ی آرزوهات برسی. -که چی بشه؟ در عوضش چی ازم میخوای؟ دفترچه را برد پایین و گذاشت روی کیف شلوغ ترین سایت همسریابی دائم. -هیچی نمیخوام. من خَیِرم به همه کمک میکنم! هرکی سر راهم سبز شه. این بار قرعه به نام تو افتاده، همین.
دست شلوغ ترین سایت همسریابی دائم سرید پایین
دست شلوغ ترین سایت همسریابی دائم سرید پایین و نگاه مرددش به چشم های مرد عجیب روبه رو خیره مانده بود.
شلوغ ترین سایت همسریابی دائم گفت »اگه توقع های بیجا داشته باشه؟« باز نیمه ی بهانه گیرش جواب داد »خیلی بَرورو داری که خواهانت شه؟! این همه دختر، این همه پول میده که با تو باشه؟ تو؟! تو که به قول شلوغ ترین سایت همسریابی ایران یک جوجه ی خیسی، نه! « بعد گفت »شاید دیوونه ست! شاید شلوغ ترین سایت همسریابی موقت مغزش آسیب دیده و فردا یادش میره. نباید دلش رو خوش کنه.
چرا نمیای تو؟ سرش را که برگرداند سجاد را دید که بساط فال فروشی اش شلوغ ترین سایت همسریابی در ایران بود و فنچی که با اولین حقوقش برایش خریده بود. شلوغ ترین سایت همسریابی دائم با نوک سبابه به قفس فنچ زد و لبخندی روی لب هایش نقش بست. -انگاری حالش خوبه ها. باز به پروپای مردم نپیچی بزنن این یکی رو هم بکشن خب؟به ای سجادش به لبخندی دندان نما باز شد.
-خیالت تخت! دیگه به آدمای عوضی نزدیک نمیشم. داداش عباس گفته باس یه چند واحد بهم آدم شناسی یاد بده. شلوغ ترین سایت همسریابی شلوغ ترین سایت همسریابی ایران را گذاشت روی شانه ی سجاد و رفتند سمت در و کلید را از داخل کیف کتابی اش کشید بیرون و زد داخل قفل. -اولا مثل داش علیت حرف نزن.
شلوغ ترین سایت همسریابی دندان هایش را به هم کشید و دوباره فشارش رفت که بیفتد. -باشه برای بعد باهم صحبت میکنیم، باشه داداش؟
شلوغ ترین سایت همسریابی موقت حالم خوب نیست
شلوغ ترین سایت همسریابی موقت حالم خوب نیست. بعد به فکر پول آب و برق و گاز افتاد و آن لیست بلندبالای دارو و حسابی که علی از سوپر سر کوچه بالا آورده بود. نگاهش کشیده شد به نشتی زمین و یادش افتاد سه ماه پیش، عباس آقا، همسایه ی دیوار به دیوارشان گفت که این خانه قدیمیست و هر آن احتمال دارد چاه زیر پایشان بریزد و... سرش گیج رفت و سکندری خورد و شلوغ ترین سایت همسریابی در ایران را به دیوار زمخت کنار در گرفت و دست دیگرش را روی سرش گذاشت. شلوغ ترین سایت همسریابی ایران چشمانش را که باز کرد اولین چیزی که دید ساعت بود.