یک شب که وقت کردم برم خونه سر بزنم. دیر وقت بود و همه خواب بودند. آهسته به در کلید زدم و وارد شدم. خسته به طبقه ی بالا رفتم تا بخوابم ولی ناخودآگاه، نگاهم به در اتاق همسریابی 2همدم ثابت موند. من هنوز بهش تبریک نگفته بودم. با اینکه همیشه خودم رو توجیه میکردم که اصلاً این دختر مناسب من نیست و دوستش ندارم اما نسبت بهش یه حس گنگ و تلخ سایت جدید همسریابی وجود داشت.
نمیدونم چرا نمیتونستم بی تفاوت و سرد باشم. نمیدونم چرا از نامزدیش ناراحت بودم. یه احساسی مثل عصبانیت از دست کسی که خودش تقصیر کار نبود. سرخورده به اتاقم رفتم و خوابیدم. همسریابی 2همدم ا ز خواب بیدار شدم. لباس ورزشی پوشیدم و قبل بیرون رفتن از خونه به آشپزخونه رفتم. ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل عادت داشت صبح زود صبحانه رو حاضر کنه.
سایت همسریابی 2همدم قبول کرده
گفت: سیاوش زود برگرد با هم صبحانه بخوریم، ولی حیف! اگه برای سایت همسریابی 2همدم قبول کرده بودی الان عروس خودمون بود. به دختره از هر لحاظ توی فامیل تکه، خودتم میدونی. تا ما رفتیم مکه نفهمیدیم چی شد، نامزد کرد. تا اسم همسریابی 2همدم اومد عصبا نی شدم و گفتم: بهترین سایت همسر یابی ول نمیکنی؟!
سایت جدید همسریابی هیچی
بی لیاقتی دیگه، اینقدر از دستت ناراحته! حقم داره. بیتفاوت گفتم حالا نامزدهش چیکارس؟ سایت جدید همسریابی هیچی، درس میخونه. با نیشخند گفتم: خب پس بیکاره. ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل ادامه داد. - اسمش پیمانه. بچه ی خوبیه. اومده بود دیدن ما، دختر به این خو بی و خانمی معلومه هزارتا خواستگار براش صف میکشند. منتظر ما نمیمونن که! حرفی برای گفتن نداشتم.
برای ورزش و دویدن اطراف، از خونه بیرون زدم. هوای خنک صبحگاهی رو با تمام وجودم استشمام کردم. با اینکه همیشه در تلاش بودم تا یه روز از اینجا برم اما در نهایت تنها جایی که آرامش داشتم همین محیط و خونه ی خودمون بود. بعد ورزش وقتی برگشتم تا وارد خونه شدم، زنگ در زده شد. برگشتم آیفون رو برداشتم. پسر جوونی بود که تا حالا ندیده بودمش. گفت همسر همسریابی 2همدم خانمم. از اینکه گفت همسرشم، خوشم نیومد. این وقت صبح حتماً کار مهمی داشت که تا اینجا اومده بود.
سرد و بی تفاوت گفتم صبر کنه. تحویلش نگرفتم و حتی تعارفشم نکردم. بدون تبریک و سوال اضافه آیفون رو گذاشتم. حرصم گرفت کله ی سحر پا شده امده دنبال سایت همسریابی 2همدم یعنی چه کار مهمی داشت؟ طولی نکشید که سایت جدید همسریابی از پله ها پایین اومد و آهسته سلام کرد. از لحن و قیافه ی ناراحتش با چشم های پف کرده ی قرمزش، میشد فهمید گریه کرده. خیالم راحت شد از اینکه قرار مداری در کار نیست. از خودم تعجب کردم چرا خوشحال شدم وقتی احساس کردم میونشون شکرآبه، برای اینکه وانمود کنم وجود سایت همسریابی 2همدم برام بیاهمیته، جوابش رو ندادم. همزمان صدای بهترین سایت همسر یابی اومد که گفت: دخترم بدون صبحانه نری بیا برایت چایی ریختم. گلسا به آشپزخونه رفت. توی دلم گفتم فعلاً که دخترت ناراحته و اینطوری که از ظواهر امر پیداست،