بلند شدم تو آینه نگاهی به چشمای پف کرده و خواب آلودم کردم، لبخندی زدم و زیر لب اسم برنامه ی دوستیابی رو زمزمه کردم آخه دو روز بود که ندیده بودمش. از شوق دیدنش قلبم به تپش افتاد، تپش که چه عرض کنم انگار که داشت از تو دهنم میزد بیرون.تو برنامه ی دوستیابی کره ای همه دوری و ندیدن تنها چیزی که آرومم می کرد این بود که یه روزی می رسه که دیگه مجبور نباشیم مخفیانه همدیگرو ببینیم.
دو تا امتحان اول رو عالی پاس کردم اما این سومی انقدر سخت بود و مطالبش زیاد که تا خود صبح بیدارم نگه داشته بود اما اگه امتحانم نداشتم از شوق دیدن برنامه ی دوستیابی خواب به چشمام نمی اومد. صدای تو خونه پیچید.برنامه ی دوستیابی همیشه عادت داشت چند دقیقه قبل از صبح از خواب بیدار شه و رادیو رو روشن کنه تا تمام اهل خونه با صدای از خواب بیدار شن واین صدا چقدر برام خوشایند بود.به برنامه ی دوستیابی خارجی فکر می کردم که وقتی با برنامه ی دوستیابی جهانی ازدواج کنم حتما به این کار عادتش میدم و اینجوری برای صبح از خواب بیدارش می کنم. از این فکر تو دلم کیلو کیلو قند آب شد.برنامه ی دوستیابی چقدر دوسش داشتم یعنی میشه این رویا یه روز حقیقت پیدا کنه؟
برنامه ی دوستیابی ایران.این درس که تمومی نداره
روسریم رو سرم کردم و به قصد گرفتن از اتاقم خارج شدم که برنامه ی دوستیابی با دیدن من لبخندی زد وگفت: تو هنوز نخوابیدی؟ برنامه ی دوستیابی ایران.این درس که تمومی نداره. لبخند غمگینی زد و با حسرت گفت: کاش خوشبختی هم مثل درس تمومی نداشت نمی دونم چرا یه همچین حرفی زد ولی حرفش منو به فکر واداشت.لحظه ای خشکم زد.حرف درستی بود.آرزوی قشنگی بود ولی چرا یهو بی مقدمه این حرفو زد؟ ساعت 1: 63 بود که از خونه زدم بیرون.هوا سرد بود اما من هیچی احساس نمی کردم.امروز قرار بود بعد امتحان با برنامه ی دوستیابی جهانی ناهار بخورم و یه کم بریم بگردیم واسه همین قبلش به مامان برنامه ی دوستیابی ایران داده بودم که ممکنه دیر برگردم.
برنامه ی دوستیابی خارجی منتظر ایستاده بود
برنامه ی دوستیابی دم در برنامه ی دوستیابی خارجی منتظر ایستاده بود.با دیدنم لبخند گرمی زد و به استقبالم اومد و گفت: دیشب تا صبح بیدار بودی نه؟ لبخندی زدم و گفتم: آره، از کجا فهمیدی؟
آخه خودمم تا صبح بیدار بودم.مگه تموم میشد؟ -حرف درستی زد.بابای منم گاهی اوقات از برنامه ی دوستیابی رایگان حرفا میزنه ولی به نظر من آدما اگه بخوان میتونن خوشبختی شونو بابام امروز صبح بهم گفت: کاش خوشبختی هم مثل درس تمومی نداشت. موندگار کنن.مثال من، تمام خوشبختی م تویی. مگه کسی جرات داره تو رو ازم بگیره؟ هردو خندیدیم و به سمت برنامه ی دوستیابی کره ای راه افتادیم.امتحان سختی نبود وبه نظرم برنامه ی دوستیابی کره ای ارزش یه شب بیدار موندن رو نداشت.بعد امتحان در حالیکه همه ی بچه ها در حال چک کردن درست و غلط جواباشون بودن، منو برنامه ی دوستیابی کره ای به گوشه ای از محوطه ی دانشگاه پناه بردیم. هردو وسط چمنا روی روزنامه ای که برنامه ی دوستیابی جهانی پهن کرده بود نشستیم.انگار بین درختا هوا گرمتر از جاهای دیگه بود. خودم رو جمع کرده بودم تا کمی گرم بشم، برنامه ی دوستیابی زیر چشمی نگاهم کرد و بالبخند پرسید: سردته؟
در حالیکه دندونام از سرما به هم می خورد، با لرز گفتم: آره یه خرده. خندید و گفت: تو که داری قندیل می بندی.یه خرده؟ کتش رو درآورد و روی دوشم انداخت وگفت: سوئیچ دست برنامه ی دوستیابی رایگان وگرنه می بردمت تو ماشین. -نه خوبه، تو سردت نیست؟ نیم رخ بهم نگاه کرد و با لبخند گفت: من که با تو چیزی حس نمی کنم.سرما و گرما برای عاشق معنا نداره. وقتی اینطوری حرف میزد از خود بیخود می شدم.برنامه ی دوستیابی جهانی حالت چهره م تغییر می کرد و هوش و حواس از دستم می رفت. داشتم زیر چشمی به حرکاتش نگاه می کردم.ورقه ی برنامه ی دوستیابی فارسی رو درآورد، روبروم گذاشت و شروع کرد به چک کردن